شناسه خبر: 5740 | منتشر شده در مورخ: 1393/2/9 | ساعت: 23:03 | گروه: صفحه نخست |
سفرنامه
در جستجوی یاران (قسمت سی و دوم) |
ورود به چهارمین استان ایران،استان سرسبز مازندران:
به دلیل کمی وقت عدم برنامه ریزی برای توقف در شهر کردکوی همچنان به راهمان ادامه دادیم، با فاصله اندکی به شهر زیبای نوکنده رسیدیم، لحظه ورود به شهر زیبای نوکنده جهت تهیه نقشه جدید به سازمان هلالاحمر شهر نوکنده که در مسیر حرکت ما قرار داشت مراجعه کردم آقامهدی نیز بیرون ساختمان منتظر بود.
شهر زیبای نوکنده مرز بین دو استان سرسبز شمالی ایران یعنی استان گلستان و استان مازندران است،
برای ادامه مسیر در استان مازندران وجود نقشهای کامل و جامع بسیار ضروری بود البته هنگام ورود به هر استانی با حمایت عزیزان مستقر در پایگاههای هلالاحمر نقشه جدید استان را دریافت میکردیم،
استقبال گرم و صمیمانه دوستان پایگاه هلالاحمر شهر کوچک و زیبای نوکنده برای من قابل تحسین بود، توسط دوستان مهربان هلالاحمر شهر نوکنده به نوشیدنی خنک دعوت شدم سپس نقشه راههای استان را در اختیارم قرار دادند،
هم کاری عزیزان هلال احمر بسیار دوستانه و در خور تقدیر بود این امر در طول مسیر حرکت بارها برایم تجربه شده بود.
کارکنان زحمت کش هلالاحمر شهر نوکنده، 21اردیبهشت 1391
عکسی یادگاری برای قدرشناسی از عزیزان خدوم همیشه هوشیار و میهماننواز گرفتم برای رسیدن به مقصد از پیش تعیین شده دامه مسیر دادیم، گرچه فاصله بین بندر گز تا شهر نوکنده بسیار کم بود اما به دلیل اینکه بازدید از شهر در برنامه سفر ما گنجانده نشده بود از ورود به شهر بندری گز خود داری نمودیم، و طبق برنامه در مسیر از پیش تعیین شده به رکاب زنی پرداختیم.
دیدن مناظر زیبای مسیر گاهی با اتفاقاتی ناپسند و خطرساز مرا دل آزرده میکرد از اینکه هنوز فرهنگ استفاده از نعمتهای خدادادی را فرا نگرفتهایم تاسف میخوردم با مشاهده 4 موتورسوار جوان که با سرعتی سرسام آور در حالی که بر روی زین موتور دراز کشیده بودند و برای رانندگان و مسافرین رهگذر بسیار خطر ساز بودند شوکه شدم!
گرچه تلاش کردم تا از صحنه حادثه ساز و بی تدبیری جوانانی بی تجربه تصویری تهیه کنم اما سرعت فوقالعاده آنها این امکان را از من سلب نمود، امیدوار بودم که حادثهای تلخ رقم نخورد.
حاشیه پلیس راه نوکنده توقفی کوتاه داشتیم با صرف گوجهسبز که نوبرانه بود لحظاتی را به استراحت پرداختیم، کمتر از 10 دقیقه بعد به روستای زیبای کهنهگلباد که در سمت چپ جاده قرار دارد رسیدیم، مردم شهید پرور آبادی 4 شهید برای دفاع از میهن اسلامی تقدیم کردهاند،
غروب آفتاب در راه بود همچنان در حال رکابزدن بودیم ساختمان مرکزی رستوراناکبر جوجه شعبه گلوگاه که وصف غذای سنتی آن پر آوازه است ما را نیز متوقف نمود! هنوز شب فرا نرسیده بود، تصمیم گرفتیم شام را در همان رستوران صرف کنیم.
کارکنان مهربان و خوش برخورد رستوران به همراه مدیریت رستوران با دیدن دوچرخهها به استقبال ما آمدند و ضمن خوش آمد گویی دقایقی را به گفتگو پیرامون سفر پرداختند.
اولین مشتریان شامگاهی رستوران بودیم که با حسن رفتارعزیزان مشتاقتر شدیم تا لحظات شیرینی را در کنار دوستان جدید تجربه کنیم.
قبل از صرف شام که در اصل عصرانهای بود که جایگزین شام نمودیم با کارکنان و مدیریت شعبه اصلی رستوران اکبرجوجه عکسی را به یادگار گرفتیم.
شعبه اصلی رستوران زنجیره ای اکبر جوجه، گلوگاه، 22اردیبهشت 1391
با اتمام شام جهت پرداخت صورت حساب به صندوق مراجعه کردم جالب بود که مدیریت اصرار داشت میهمانشان باشیم! با تشکر از میهماننوازی عزیزان صورتحساب را مطالبه کردم با تمام اصرار باز هم نیمی از هزینهها را به حساب میهمانی دریافت نکردند.
از اینکه بارها مورد لطف هم وطنان خوبم قرار گرفته بودم احساس غرور میکردم و به ایرانی بودنم بالیدم. به کارکنان مهربان رستوران قول دادم در اولین سفر مجدداً به دیدارشان خواهم آمد،
با بدرقه کارکنان رستوران به سرعت ادامه مسیر دادیم، تلاش کردیم تا قبل از تاریکی هوا خود را به شهر گلوگاه برسانیم.
شهر زیبای گلوگاه اولین شهر استان مازندران بود، با ورود به استان جدید دیدن مناظر زیبا و جذاب چهارمین استان مسیر حرکت برایم جذابیت داشت.
اول شب وارد شهر کوچک و با صفای گلوگاه شدیم با پرس و جو از اهالی خونگرم شهر پارک پیشنهادی را بررسی کردیم اما به دلیل نبود روشنایی کافی به بقعه آقا سیدمحمد هشتکه رفتیم.
مهدی خان زاده اردیبهشت 1381
جمعی از مومنین شهر در بقعه امامزاده مشغول دعا و مناجات بودند سراغ متولی بقعه متبرکه را گرفتم که به یکی از حاضران در مراسم پر فیض دعا اشاره نمودند من نیز به بهانه اقامه نماز با لباس ورزشی در جمع عاشقان اهل بیت (ع) حضور یاقتم،
بعد از اقامه نماز و پایان دعا در حالی که دوچرخهها را به صحن حیاط بقعه متبرک آقا سیدمحمد آورده بودیم از متولی کسب اجازه نمودیم تا شب را در آن مکان مقدس به استراحت بپردازیم، استقبال گرم متولی که دور از انتظار نیز نبود با سئوال یکی از حاضرین که خود را از کارکنان فرمانداری معرفی نمود احساس نگرانی را در متولی محترم و دلخوری را در ما برانگیخت.
برادر عزیزی که از ما تقاضا نمود تا کارت ویژهای را که ما بر اساس آن مبادرت به رکابزنی در سطح کشور نموده بودیم را ارائه دهیم!
با دلخوری از حرکت وی یادآور شدم که من آزاده فرهنگی هستم که با هزینه شخصی و بدون وابستگی به هیچ مکانی برای آرامش دلم مبادرت به گلافشانی گلزار شهدا نمودهام و اعلام کردم در صورت عدم موافقت دوستان در کنار خیابان بیتوته مینماییم و مزاحم عزیزان نیز نخواهیم شد!
تنها روحانی حاضر در جمع وقتی کارت اسارت و کارت فرهنگی ارائه شده را مشاهده نمود ضمن خوش آمدگویی و تمجید از حرکت خداپسندانه، ما را به منزلش دعوت نمود و تنی چند از حااضرین نیز با دعوت از ما سوء تفاهم پیش آمده را بر طرف نمودند.
به اصرار در همان مکان در جوار بقعه آفا سیدمحمد هشتکه چادر را بر پا نمودیم درب اتاقی را که آقا سیدمحمد هشتکه در آن مدفون بود را به احترام حضور ما باز گذاشتند و از ما درخواست گردید در صورت ترک زود هنگام درب را ببندیم.
متولی بقعه شماره تلفنش را در اختیار ما گذاشت و با آرزوی موفقیت برای ما مکان را ترک نمود. ساعتی را در مکان بقعه دلگیر از موضوع پیش آمده به نماز و دعا پرداختم.
تلفنها را شارژ کردم و هنگام خواب درب را بستم. روحیه درهم ریختهای داشتم به دوستان آزاده قم خصوصاً آقای مازندرانی تلفن زدم و گلایهای را نسبت به عدم حمایت متولیان امور فرهنگی مرتبط به آزادگان نمودم که همان شب در سایت درج شد.
تلفنی نیز به سیدمحسن حیدری زدم و به شدت نسبت به بیمهری مسئولین پیام آزادگان نسبت به حرکت میثاق با شهدا گلایه نمودم. همان شب سیدمحسن با دکتر قاسمی مسئول محترم موسسه پیام آزادگان تماس گرفتند. همان لحظه تلفن وی را برای تماس بنده با وی در اختیارم گذاشتند با وجود اینکه شب از نیمه گذشته بود من با دکتر قاسمی تماس گرفتم و گلایه خودم را به وی منتقل کردم. دکتر قاسمی با متانت به تلفن گوش داد و سپس قول مساعدت را دادند.
البته دکتر فرمودند که به پاسخ درخواست مکتوب ما جواب مثبت داده اند! به نظر من این موضوع چون نوشداری بعد از مرگ سهراب بود زیرا دو هفته از رکابزنی تیم گذشته بود و تمام ملزومات سفر نیز با هزینه شخصی تامین شده بود.
با سخنان دکتر قاسمی کمی آرام گرقتم ولی مهدی همچنان نگران بود شب سخت و پر اضطرابی را پشت سر گذاشتم ولی توکلم به خدای مهربان بود الخیر و فی ماوقع.
امروز نیز با همت و تلاش و عنایت پرودگار بیش از 100کیلومتر رکاب زدیم که برای من دلگرم کننده بود اگر اتفاق شب پیش نمیآمد از بهترین روزهای سفرم محسوب میشد به دلیل مشکلات پیش آمده حتی یک تصویر نیز از بقعه آقا سیدمحمد هشتکه به ثبت نرساندیم.
در جستجوی یاران علی قربان پور (علی فاروج)