بازخوانی خاطرات مردان اول انقلاب اسلامی از آن روزهای بزرگ برای خیلی از کسانی که آن رزوها را ندیدهاند بسیار شیرین و گواراست. به خصوص که شخصی که آن خاطره را تعریف میکند در حال حاضر تاثیرگذارترین مرد دنیا باشد:
من فراموش نمی کنم؛ در خیابان ایران، نزدیک به مقر امام عزیز و عظیم و بزرگوار - این بندهى صالح خدا - آنجائى که آن روز دل همه ایران در آنجا می تپید و همه عاطفهها و روحها از سراسر کشور به آنجا پر می کشید؛ آنجائى که همه مردمى که در سراسر دنیا از حادثهى ایران اندک خبرى داشتند –همه محافل سیاسى، همه قدرتهاى بزرگ، همه دولتهاى مستضعف، همه روشنفکران، همه علاقهمندان به اسلام، همهى انقلابیون عالم - متوجه بودند ببینند آنجا چه می گذرد؛ آن محلى که مخصوص تبلیغات مربوط به آن روزها بود؛ خبر دادن به مردم و توجیه ذهن هاى مردم، که ما به آن می گفتیم دفتر تبلیغات، و بنده آنجا مشغول کار بودم، دیدم یک همهمه فوقالعادهاى است. نگاه کردم؛ از حیرت به یک حالتى دچار شدم که واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه حوادثى که تا آن روز بنده دیده بودم - یا از بیشتر آنها - حیرتانگیزتر بود. دیدم عده کثیرى از پرسنل نظامى نیروى هوائى در گروههاى منظم و صفکشیده، کارتهاى شناسائىشان را در آوردند سر دست گرفتند و آشکارا و با شجاعت دارند به طرف بیت امام راهپیمائى می کنند.
همه عکس این را انتظار می بردند، همه غیر از این را تصور می کردند؛ خیال می کردند که نظامىها در مقابل مردم، در حساس ترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد؛ اما حقیقت غیر از این بود و این برادران ملت و فرزندان ملت و بزرگشدگان آغوش ملت که جزو مردم بودند، معلوم بود که سرنوشت شان جز همکارى با مردم و قرار گرفتن در کنار مردم، چیز دیگرى نخواهد بود. البته آن سران مزدور یا افراد پست و ضعیف و بىارزشى که نمی توانستند قدر آغوش گرم مردم را بفهمند، یا مقاومت می کردند، یا می گریختند، یا کارشکنى می کردند، یا لااقل حضور پیدا نمی کردند؛ اما عناصر مؤمن و قاطع - این جوانها، این آگاهترها - دلشان با مردم بود. حالا از همه هم شجاعتر و گستاختر برادران نیروى هوائى بودند که آمده بودند حساس ترین کار را انجام بدهند؛ یعنى آمده بودند در مقابل امام شان و رهبرشان رژه بروند، اعلام وفادارى کنند و بگویند فرمانده ما شما هستید. این حادثه به قدرى عجیب و هیجانانگیز بود که اینها بىاختیار همه را به دنبال خودشان راه مىانداختند.
من با عجله رفتم در مقر امام در دبستان علوى، که فاصله کوتاهى داشت با آنجائى که ما بودیم. آمادگىهائى به وجود آمد و امام عزیز ایستادند و این جوانها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باورى که همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در اداره این انقلاب و این ملت داشتند، از اینها رژه گرفتند؛ آنها را نصیحت کردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا کردند؛ طومارى نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و براى آنها دعا کردند و آنها رفتند و این کمر دستگاه را شکست؛ دستگاه احساس کرد بىپشت و پناه شده. تنها امید آن نظامى که جز با سرنیزه و زور نمی تواند حکومت کند، چیست؟ جز نیروهاى نظامى؟ به مردم که اتکائى نداشتند. اما نیروهاى نظامى هم با این صراحت و با این قاطعیت در خدمت مردم قرار گرفتند و ما خدا را شکر می کنیم که نیروى هوائى و همهارتش جمهورى اسلامى ایران امتحان خوبى به مردم دادند.