به گزارش هزاره سوم به نقل از خانواده سبز، تنهایی از جمله پدیده هایی است که در دنیای جدید به یکی از موضوعات مهم زندگی افراد بدل شده و حیات افراد درگیر با آن را تحت الشعاع خود قرار داده است. احساس تنهایی حسی است که می تواند بین همه انسانها، اعم از زن و مرد مشترک باشد اما شاید بتوان گفت که در عصر حاضر زنان در برابر این پدیده آسیب پذیرترند.
تنهایی احساس بسیار عمیق جدایی است که در مواردی به قدری عمیق است که فرد تنها شدیداً احساس ناراحتی و پوچی می کند. این حالت ممکن است به رفتارهای انحرافی بیانجامد که در عمل با آسیب های اجتماعی همراه است. حالت ناخوشایند تنهایی این احساس را در فرد ایجاد می کند که خواستار حضور شخص دیگری در کنار خود باشد.
زمانی که ما در یک رابطه قرار می گیریم، درصورتیکه حمایتی کمتر از انتظار خود از رابطه دریافت کنیم، احساس تنهایی بر ما غلبه می کند. ویس[۱] (۱۹۷۳)، بر اساس رویکرد کمبود مناسبات اجتماعی، دو نوع احساس تنهایی را تعریف می کند: تنهایی عاطفی - تنهایی اجتماعی
تنهایی عاطفی
شایع ترین گونه ی تنهایی خصوصا در میان زنان متأهل ، تنهایی عاطفیست. زنان به دلیل داشتن روحیه حساس تر، وابسته تر، و شکننده تر در صورت فراهم بودن بستر مناسب برای بروز تنهایی، بیشتر به این حس دچار می شوند. تنهایی عاطفی، حس ناخوشایندی است که در نتیجه عدم رضایت فرد از کیفیت رابطه خود با دیگری به وجود می آید.
احساس تنهایی ناشی از انزوای عاطفی در میان زنان متأهل، به دلیل از دست دادن رابطه نزدیک عاطفی با دیگری، که می تواند همسر، دوست و یا حتی فرزند باشد؛ رخ می دهد و ممکن است حتی به تجربه تنهایی محض در فرد منجر شود. مشخصه تنهایی عاطفی، اضطراب، ترس، تهی بودن، و طردشدگی است. این حالت تنها با جایگزین کردن یک رابطه و یا دلبستگی عاطفی جدید، و یا ترمیم رابطه قبلی می تواند جبران شود.
تنهایی اجتماعی
نوع دیگر تنهایی در زنان، تنهایی اجتماعی می باشد. همانطور که گفته شد، این نوع تنهایی ناشی از فقدان شبکه روابط اجتماعی است. تنهایی اجتماعی می تواند در راستای تنهایی عاطفی، و یا به تبع آن، برای زنان ایجاد شود. زمانی که زنان دسترسی خود را به شبکه ها و حمایت های اجتماعی از دست می دهند، به نوعی بی هدفی و در حاشیه قرار گرفتن سوق داده می شوند و دچار احساس خستگی و بی ارزشی می گردند. در این وضعیت این احساس به آنان دست می دهد که فاقد ارزش شخصی هستند و در نتیجه عزت و اعتماد به نفس در آنان اُفت می کند. این حالت بخصوص در زنان غیرشاغل بیشتر مشاهده می شود. زنان شاغل به دلیل ارتباطات بیشتر با همکاران این احساس را کمتر از زنان غیرشاغل تجربه می کنند. نکته ای که به نظر می رسد باید بدان اشاره کرد این است که زنان ممکن است دارای ارتباطات زیادی چه در سطح خانواده و چه در سطح دوستان و یا همکاران (در مورد زنان شاغل) باشند، اما آنان زمانی احساس تنهایی را تجربه می کنند که در این ارتباطات از نظر عاطفی و احساسی ارضاء نشوند. بدین معنا که در ارتباطات اجتماعی کیفیت رابطه ارجح بر کمیت آن است. به سخن دیگر، تجربه احساس تنهایی در زنان، وابسته به کیفیت و چگونگی ارتباطات آنان با دوستان و خانواده است.
تنهایی در زنان متأهل
زنان، تنهایی را به معنای علاقه به گوشه نشینی، ابراز نکردن احساسات، ناراحت بودن از تغییر و عدم اعتماد به نفس، و نداشتن قدرت می دانند. وقتی سخن از تنهایی زنان به میان می آید این فکر به ذهن متبادر می گردد که حس تنهایی اغلب در زنان مجرد ایجاد می شود و زنان متأهل به واسطه داشتن دیگری در کنار خود از این قاعده مستثنی هستند؛ اما چنین تصوری اشتباه است. زنان متأهل نیز حس تنهایی را تجربه می کنند اما شکل این تجربه به گونه ای دیگر است. طبق مطالعاتی که اکثر جامعه شناسان در باب احساس تنهایی انجام داده اند می توان به عواملی چون فاصله عاطفی[۲]، خشونت های خانوادگی و مسائل اقتصادی در بروز احساس تنهایی در زنان اشاره کرد. زنان متاهل به دلیل فقدان صمیمیت فیزیکی یا زمانیکه مشکلات کاری باعث میشود زمان کمتری را کنارهم سپری کنند، ممکن است احساس تنهایی کنند.
علل شکل گیری تنهایی عاطفی در زنان متأهل
تنهایی عاطفی از مهمترین پیامدهای فاصله عاطفی بین زوجین (ملکی پور،۱۳۹۱) است. برای زنان متأهل، احساس تنهایی تجربه ناخوشایندی است که در پاسخ به کمبودهای کمّی و کیفی در رابطه ی با همسرشان ظاهر می شود. زنان وقتی بین تصوراتی که از یک رابطه در ذهن خود ایجاد کرده و خواهان آن هستند، با آنچه که در زندگی مشترک در کنار همسر خود به دست می آورند، شکاف و فاصله می بینند دچار احساس تنهایی می شوند. هرچه که این تفاوت و فاصله بیشتر باشد، احساس تنهایی حالتی آزاردهنده تر و تجربه ای دردناک تر توصیف می شود. در حالت صمیمیت فرد با شناخت و درک عمیق افکار و احساسات طرف مقابل به یک رابطه عاشقانه و عاطفی دست پیدا می کند. زمانی که این صمیمیت به واسطه کمبود حمایت عاطفی از طرف مقابل دچار اختلال می شود فاصله شکل می گیرد. فرد خود را (در آن رابطه) محدود می بیند و نیاز دارد که خود را از قید آن برهاند. طرفین اشتیاق خود را به یکدیگر از دست می دهند و دفعات ارتباط شان کاهش می یابد. در این حالت دیگر انگیزه آنها برای در کنار هم ماندن چیزی غیر از وجود یکدیگر است؛ مثلاً وجود فرزندان و یا مسائل اقتصادی. آنها از یکدیگر پرهیز می کنند و به جداییِ اغلب جسمی روی می آورند که بعد از مدتی جدایی کامل جسمی و روانی صورت می پذیرد. اینجاست که احساس تنهایی شکل می گیرد. مسلماً زنان در این جدایی و احساس، آسیب پذیرترند به این دلیل که وابستگی عاطفی در زنان عمیق تر است و نیاز به حمایت عاطفی بیشتری دارند.
خشونت (خانگی) علیه زنان عامل دیگری ست که منجر به بروز احساس تنهایی در زنان بخصوص زنان متأهل می شود. خدشه دار شدن عزت نفس، حس حقارت و ناکامی، اضطراب، افسردگی و درماندگی، و در نهایت ایجاد یک تصویر منفی از خود در ذهن منجر به کاهش اعتماد به نفس زنان میگردد. در این حالت خانواده و فضای خانه، دیگر محیط امن و صمیمی برای زنان نیست و آنها به طور مداوم نوعی احساس فشار و تهدید را از طرف همسر خود دریافت می کنند. در جامعه ما، بخصوص، به دلیل خصوصی بودن روابط زناشویی و ارزش های حاکم بر جامعه همچون حیا، در اکثر موارد خشونت های خانگی پنهان باقی می مانند که خود باعث تشدید این رفتارها و در نتیجه افزایش تنهایی در زنان می شود. البته، رابطه بین خشونت و تنهایی یک رابطه دو طرفه می باشد. از یک سو خشونت عاملی در ایجاد تنهایی در زنان می شود و از سوی دیگر، تنهایی در زنان باعث افزایش خشونت علیه آنان است. اما خشونت خانگی چیست؟
خشونت خانگی از جمله مشکلاتی است که همه زنان از طبقات یا قشرهای مختلف فرهنگی، اجتماعی تحت تأثیر آن هستند. خشونت علیه زنان پدیده ای نو و جدید نیست اما توجه محققین علوم اجتماعی به این پدیده تحت عنوان یک مسئله اجتماعی، به دوران معاصر باز می گردد. مطالعاتی که در این زمینه در سطح جامعه صورت گرفته است نشان می دهد که خشونت خانگی به قشری خاص با سطح معینی از اقتصاد یا سرمایه اجتماعی و تحصیلات اختصاص ندارد، بلکه زنان را از گروه ها و قشرهای مختلف را درگیر خود می کند، اما نوع و شدت آن در لایه های مختلف متفاوت است.
طبق تعریف کنواسیون رفع خشونت علیه زنان؛ هرگونه عمل و کردار خشونتآمیز مبتنی بر خشونت علیه زنان به واسطه جنسیت(gender) که باعث بروز صدمات و آسیبهای جسمی، جنسی و روانی ورنج و آزار و تهدید علیه آنها شود و منجر به محرومیت زنان در اجتماع گردد، خشونت تلقی میشود. براساس این تعریف کنواسیون خشونت تنها در حوزه خانگی نیست بلکه یکی از گونه های خشونت علیه زنان خشونت خانگی است.”بارنِت”، خشونت خانگی را به عنوان الگویی از رفتارهای تهاجمی و اجباری شامل حملات فیزیکی، جنسی وروانی و همچنین فشار و تهدیدهای اقتصادی که افراد علیه جفت یا شریک صمیمی شان به کار میبرند، تعریف کرده است (اعزازی،۱۳۸۳).
خشونت خانگی تنها خشونت جسمی نیست بلکه خشونت های کلامی، اقتصادی، جنسی، و بخصوص خشونت های روانی را نیز دربر می گیرد. پرخاش کردن و فحش دادن از مصادیق خشونت های کلامی است که فراوان در خانواده ها دیده می شود. خشونت های اقتصادی خصوصاً در خانواده هایی که زنان از استقلال مالی برخوردار نیستند رواج دارد. مردان با کنترل پول و هزینه ها همسران خود را تحت فشار می گذارند. توجه نکردن به نیازهای طرف مقابل، تحمیل تمایلات جنسی نامعقول از مصادیق خشونت جنسی است که زن با این توجیه که باید وظیفه زناشویی خود را انجام دهد باید آن را تحمل کند. خشونت روانی و عاطفی نیز از دیگر انواع خشونت علیه زنان است که شخص از طریق رفتار و گفتار خود و با سرزنش و تحقیر و ایجاد احساس گناه در زن اعتماد به نفس او را از بین می برد.
چرا زنان خشونت خانگی را نادیده می گیرند؟
در جامعه ما، زنان نقش مهمی در خانواده ایفا می کنند و مسئولیت هماهنگی در خانواده را بر عهده دارند. هرگونه رفتار و یا عملکردی که باعث شود این هماهنگی و آرامش برهم ریخته شود – به طور مثال مقابله با خشونت و اعتراض به آن – مورد نکوهش است. زنان تحت تأثیر فشارهای فرهنگی و اجتماعی که پدیدآورنده نوعی ترس از طلاق و بدنامی است، تن به سکوتی اجباری می دهند. سکوت آنها سطح بالایی از مدارا، حاشا، و یا کتمان خشونت خانگی را نشان می دهد و این درحالیست که به این باور رسیده اند که خشونت علیه آنها امری عادی و یا حتی در شرایط خاصی توجیه شده است.
زنان خشونت علیه خود را به دلایل مختلفی پنهان می کنند و یا آن را عادی جلوه می دهند. خشونت علیه زنان با موقعیت های جنسیتی آنها درهم آمیخته است و زنان با این تصور که خشونت واقعی در خیابان اتفاق می افتد خشونت های خانگی را نادیده می گیرند. آنها این مسئله را امری خصوصی می پنداردند لذا برای مقابله با آن به دنبال راه حل های شخصی هستند و یا از طریق مدارا منتظر حل خودبه خودی مشکل می مانند.
زنان معمولاً در روابط خشونت آمیز در خانواده باقی می مانند زیرا تصور می کنند که راهی جز آن ندارند. آنها به دلایل مختلفی چون ترس از دست دادن فرزندان، برچسب های اجتماعی، محرومیت های منزلتی، فقدان حمایت های مالی و عاطفی از سوی خانواده، فقدان حمایت های اجتماعی و قانونی، وفشار هنجارهای اجتماعی که طلاق را تأیید نمی کند، ترجیح می دهند که در روابط خشونت آمیز باقی بمانند (صادقی، ۱۳۸۹).
مدتها تصور بر این بود که خشونت علیه زنان متعلق به خانواده هایی است که در فقر اقتصادی و فرهنگی به سر می برند. اما هر چه مطالعات و تحقیقات بیشتری در این زمینه صورت میپذیرد و هر چه درک ما از پدیده خشونت بیشتر می شود و هر قدر ما از آگاهی بیشتری پیرامون این موضوع برخوردار می شویم، می بینیم که گروه های مختلفی از زنان، از قشرها و لایه های مختلف فرهنگی و اجتماعی، به دلیل حفظ آبرو این مسئله را کتمان می کنند و بخصوص از بروز آن و بازگو کردن آن در فضاهای عمومی دوری می جویند.
در جامعه ما عرف حاکم، همواره زنان را به گونه ای پرورانده است که برای حفظ آبرو، خشونت اعمال شده بر خود را نادیده گرفته، پنهان کرده و یا با آن مدارا می کنند. ترس از دست دادن موقعیت و جایگاه سنتی زن صبور و نجیب ، ترس از دست دادن روابط خانوادگی، و یا درگیر شدن در گرفتاری های اقتصادی زنان را وادار به پذیرش خشونت می کند. آنهایی که خشونت را تجربه کرده و می کنند چنان بار سنگینی را به دلیل این تجربه آسیب زا بر قلب، ذهن و روان خود حمل می کنند که تبدیل به موجوداتی منزوی و تنها، افسرده و مضطرب می شوند. زنانی که اعتماد به نفس خود را روز به روز بیشتر از دست می دهند.
اما معنی این حفظ آبرو چیست؟ چرا زنان این آسیب مهم و جدی را در زندگی خود پنهان نگه می دارند؟
سیستم تربیتی، آموزشی و پروسه ی جامعه پذیری زنان از بدو تولد، سکوت، تحمل و پذیرفتن در مقابل خشونت را تایید کرده است. دختران و زنان ما از کودکی باور دارند زن خوب، زنی است که صبر و تحمل زیادی در برابر مسائل و مشکلات داشته و اعتراض و شکایت نکند. دختران از همان کودکی، در بازی های کودکانه خود می آموزند که در مقابل پرخاشگری های برادر و یا جنس مخالف سکوت کنند و یا حق را به آنها بدهند. این طرز تلقی و تفکر می آموزد که خشونت برای مردان امری طبیعی است و زنان باید در مقابل آن صبور بوده و آن را تحمل کنند. نباید با اعتراض و یا شکایت مسئله ای را که مربوط به حوزه خصوصی خانواده است به بیرون از آن بکشانند و باعث شوند که کانون خانواده از هم پاشیده شود. آنها باید برای حفظ آبروی خانواده خشونت هایی را که بر آنها اعمال می شود پنهان کنند.
پیامد های خشونت، در بحث از خشونت علیه زنان، یکی از مهمترین و اصلی ترین مباحث، پیامدهای ناشی از خشونت است. انزوا و احساس تنهایی یکی از مهمترین این پیامدها در زنان متأهل می باشد. خدشه دار شدن عزت نفس، حس حقارت و ناکامی، اضطراب، افسردگی و درماندگی، و در نهایت ایجاد یک تصویر منفی از خود در ذهن باعث کاهش اعتماد به نفس زنان می گردد. در این حالت خانواده و فضای خانه، دیگر محیط امن و صمیمی برای زنان نیست و آنها به طور مداوم نوعی احساس فشار و تهدید را از طرف همسر خود دریافت می کنند.
زنان زمانی که به مدت طولانی خشونتی را تجربه می کنند احساس جداماندگی و یا غریبه بودن نسبت به دنیای پیرامون خود پیدا می کنند. در این زنان خاطره ی بد و رنج آور خشونت گاه و بیگاه به ذهنشان هجوم آورده و همان احساسهای ناخوشایند آن زمان برایشان تکرار می شود (رشتی، ۱۳۸۹).
تنهایی در زنان خانه دار
در عصر جدید و در شرایط معاصر ایران، ما شاهد شکل گیری مفهوم جدیدی از خانواده با نام خانواده تفردیافته هستیم.[۳] در این خانواده ها، که با کاهش سرمایه انسانی روبرو هستند، افراد در کنار هم، اما در دنیای خود زندگی می کنند. هر کس در اندیشه خود و در پی سپری کردن زندگی برای خود است. زنان و مردان این خانواده ها در زیر یک سقف اما هر کدام در تنهایی و تفرد خود روزگار را سپری می کنند (شکربیگی، ۱۳۹۱)
حس مادریِ به شدت قوی در زنان باعث می شود که آنها بیش از آنکه به نیازهای خود توجه کنند، درصدد رفع نیازهای اعضای خانواده خود بخصوص فرزندانشان باشند. گاهی این توجه به حدی است که زن را کلاً از دنیای بیرون و زندگی اجتماعی دور نگه می دارد. زمانی که این مشکلات (تنهایی اجتماعی) با عدم پشتیبانی و حمایت های عاطفی و قدرنشناسی از سوی اعضای خانواده بخصوص همسر تشدید می شود (تنهایی عاطفی)، زنان دچار افسردگی می شوند.
زنان خانه دار به طور روزانه بخش اعظم وقت خود را صرف رسیدگی به امور خانه می کنند. اغلب آنان کارهای خانه را تکراری می دانند و آن را ارضاء کننده و شادی آور ارزیابی نمی کنند که خود باعث افسردگی و نگرانی شده و این حس را در آنان به وجود می آورد که جدای از اجتماع و جامعه هستند. در کنار اینها، کمرنگ شدن حضور مردان در خانه به دلیل مشکلات معیشتی، احساس تنهایی را در زنان افزایش می دهد.
در حوزه علوم اجتماعی نظریات مختلفی درباره زنان خانه دار و کارخانگی وجود دارد. سیمون دوبوار در مورد تنهایی و انزوای زنان خانه دار بیان می کند که زن خانه دار باید دائماً مواظب خانه باشد تا آلوده نشود و این کار را باید با ترشرویی انجام دهد و مرتب به بچه ها دستور دهد. وی در این کار هرگونه شادی زیستن را از دست می دهد. (دوبوار،۱۳۸۰،ج۲)
مارگارت بنستون، از فمینیست های مارکسیست، زنان را همچون کارگران خانگی می داند که به خاطر کار خود مزد دریافت نمی کنند و به این دلیل که در جامعه سرمایه داری، درآمد مالی از اهمیت بالایی برخوردار است در نتیجه زنان در موقعیت فروتری قرار می گیرند (تانگ، ۱۳۸۷).
آن اُکلی عنوان می کند که محدودیت زنان در خانه نه تنها امری فیزیکی، بلکه پدیده ای روانی است. وی بیان می کند که دلیل عدم رضایت زنان از خانه داری، یکنواختی و تکراری بودن کار خانه، تنهایی، انزوا و وقت گیر بودن این کارها می باشد.
در اینجا قصد ما پایین آوردن ارزش خانه داری نیست. زنان با انجام امور خانه نقش مدیر را در خانواده ایفا کرده و محیطی امن و آرام را برای اعضای خانواده فراهم می کنند تا هر یک بتوانند با فراغ بال به انجام فعالیت های خود بپردارند. آنها می توانند با فرصت هایی که لابه لای امور مربوط به خانه ایجاد می کنند به انجام فعالیت های مورد علاقه خود در محیط خارج از خانه بپردازند. اما تنها خانه دار بودن مشکلاتی را نیز به همراه دارد. نداشتن استقلال مالی و نادیه گرفتن کار خانگی که زنان انجام می دهند، تکراری بودن کار خانه، داشتن ارتباطات اجتماعی کم، و جنسیتی بودن کار خانه که آن را وظیفه زن قلمداد می کنند. اینها همه می توانند عاملی برای نارضایتی زن خانه دار باشد.
تنهایی در زنان خانه دار، هر چند که یک پدیده فردی است اما در عین حال مسئله ای اجتماعی است و بر کل اعضای خانواده اثر دارد. بدین معنی که می تواند تعامل مادر و فرزند را دچار چالش کرده و باعث به وجود آمدن بحران در روابط زن و شوهر شود.
از عواملی که موجب پیدایش پدیده تنهایی و انزوا در میان زنان خانه دار است، می توان به ماهیت کارهای خانه اشاره کرد که یکنواخت و تکراری و وقت گیر است و دیگران ارزشی برای آن قائل نیستند و آن را وظیفه زن قلمداد می کنند. همچنین، معمولاً در تصمیم گیری ها زنان شرکت داده نشده و مورد توجه قرار نمی گیرند. اما مهمترین عاملی که باعث ایجاد تنهایی و انزوا در بین زنان خانه دار است، عدم توانایی مالی آنها می باشد. عدم استقلال و وابسته بودن به مرد به لحاظ اقتصادی، حسی منفی در زنان ایجاد می کند و موجب پایین آمدن اعتماد به نفس در آنان می شود.
نداشتن اراده و قدرت تصمیم گیری، خستگی مداوم و نداشتن رابطه اجتماعی، خودباوری را در بین زنان از بین می برد. با افزایش احساس بی ارزشی، رضایت و شادابی در زنان کاهش می یابد و ما شاهد زنانی غمگین، نگران، مضطرب و تنها خواهیم بود.
زنان، وبلاگ نویسی و پدیده تنهایی
ظهور وبلاگ در دنیای مجازی، موجب ارتقاء جایگاه افراد از مصرف کننده به تولید کننده شد. وبلاگ عرصه ای جدید برای بیان ناگفته ها و توانمند سازی برخی از گروه های فاقد قدرت گردید و عرصه ای را برای جبران برخی از کمبود های افراد فراهم آورد. (امیرابراهیمی،۱۳۸۴)
می توان گفت وبلاگ و وبلاگ نویسی عرصه ای برای ابراز «خود» پدید آورد تا افراد بتوانند عقاید و افکار خود را با دیگران به اشتراک گذارده و با آنان به تعامل بپردازند. از ویژگی های فعالیت در دنیای مجازی گمنامی و عدم کنترل متمرکز است که این آزادی را در اختیار افراد قرار می دهد تا افکار و اندیشه های خود روایت کنند. آنها این توانایی را دارند که از طریق وبلاگ نویسی به روایت زندگی خود پرداخته و به واکاوی زندگی روزمره، تجارب و احساساتی که پیش از این مجال و فضایی برای بروز آن نداشتند، بپردازند.
وبلاگ نویسی برای زنان ایرانی شرایطی را فراهم نموده تا از زاویه ای زنانه مسایل و دغدغه های روزمره خود را واکاوی کنند و به نوعی «زیست جهان» خود را که شامل تجربه های هر روز آنهاست و در زمان و مکان گسترش می یابند در این فضا بازنمایی نمایند (احمدی،۱۳۸۷).
فرشباف (۱۳۸۹) در پژوهش خود از این زیست جهان تحت عنوان زیست جهان مجازی زنان ایرانی نام می برد. زنان در وبلاگ ها به واسطه ی روایت آنچه به شکلی روزمره در جهان واقعی تجربه می کنند، درصدد برقراری ارتباط میان جهان مجازی و واقعی خود هستند، آنها از محیط مجازی وبلاگ نیز به منظور روایت مسائل زندگی روزمره خود بهره می گیرند و این امر نشانگر پیوستگی این دو جهان برای این گروه از زنان است. در واقع جهان مجازی وبلاگ برای آن دسته از زنانی که به روزمره نویسی روی آورده اند تبدیل به بستری برای بازنمایی می شود و امکان روایت کردن را به زنان می دهد. زنان با نگاشتن مسائل روزانه و تجربه هایی که به واسطه حضور در زیست جهان های گوناگون کسب کرده اند، زندگی روزمره خود را وارد عرصه عمومی و مجازی وبلاگ می کنند (فرشباف،۱۳۸۹).
آنان به واسطه وبلاگ نویسی به بازگوکردن پنهان ترین لایه های فردی خود می پردازند و مسائل و مشکلات مربوط به خود را از زوایای گوناگون و پیرامون موضوعات متنوع انعکاس می دهند.
مطالعات انجام شده نشان می دهد که تعداد زنان وبلاگ نویس تنها تفاوت اندکی با مردان وبلاگ نویس دارد و این امر نشان دهنده این است که زنان ایرانی در دنیای مجازی سهم عمده ای دارند. خاصیت تعاملی بودن این رسانه انگیزه های قوی است که افراد را به نوشتن تشویق می کند. تخلیه روحی و ایجاد آرامش، پرکردن اوقات فراغت، انتشار تجارب و آموخته ها، اندیشه، عقاید و افکار، فرار از تنهایی، رهایی از تنش و بیان احساس و ابراز وجود از مؤلفه هایی است که گرایش افراد به وبلاگ نویسی را سبب می شود (رحیمی،۱۳۸۵).
وبلاگ برای زنان مکانی است که می توانند به ابراز دلتنگی ها، خستگی از دنیای واقعی، درد و دل و بیان دغدغه های خود پرداخته تا به نوعی آرامش دست یابند. در میان وبلاگ نویسان زن متأهل، زنانی وجود دارند که بر تکثر جهان زندگی خود و تنوع نقش های خود اشاره دارند، این زنان با دسته بندی مطالب خود به مسائل زیست جهان شغل، خانه و عرصه های عمومی گوناگون و نقش های مادری، همسری، و شغلی سعی در ابراز خودهای گوناگونی دارند که هر یک از اهمیت بالایی برخوردار است.