سرم پُر ز سودا ، دلم پُر ز خون/ از اندیشه ی منطق واژگون
از اندیشه ی آن (کلید)شهیر / که چون (داس) کرده درو هر مدیر
از آن اعتدالی که ابزار بود / و اوضاع مردم از آن زار بود
ز تدبیر و امیّد و از اعتدال / از آنان که ما را شکستند بال
از آن امتیازات خرد و کلان / که یک سویه دادند بر دشمنان
از آن درد هایی که بر دل نشست / از آنها که دادیم یک سر ز دست
ز فن آوری ها و از اعتبار / به یک طرفه العین شد تار و مار
سخن دار کوتاه ، بس کن خموش! / نیابی در ایشان نصیحت نیوش
مکن خسته خود را که باشد عبس / که صاحب خرد را همین نکته بس
به دل این عشق (سرزمین کهن) / نمیراد میراد عدوی وطن