به گزارش هزاره سوم به نقل از فارس بسیجی شهید حمید فلاح پور از رزمندگانی بود که در خیبر ماند و جاودانه شد. مرحوم امیرحسین فردی نوشته ای را از این شهید عزیز به یادگار گذاشته و در وصف روحیاتش مینویسد:
مسجد کنونی محلهمان جوادالائمه خرابهای بیش نبود که حمید متولد شد. تولدش بسان روئیدن گل در دشت شقایق بود، مثل نسیم نرم و سبکبال! خیلی زود وارد صحنههای اجتماعی شد؛ خیلی زود قد کشید و بارور شد و وجود خویش را در باغچه زندگی به باغبانی تهذیب درآورد. هرگز ظرف وجودی خویش را به دنیا طلبی نیاسود، به قدری لطیف و مهربان بود که هرگاه میدیدی، چیزهای جدید از لطافت در او مییافتی. دروس ابتدایی را در مدرسه کمالی منطقه 10 تهران سپری کرد و دوران راهنمایی را در مدرسه هدف و دوران متوسطه را در دبیرستان آیتاله سعیدی به مدیریت برادر بزرگوارمان جواد گرامی پیمود، هر چند که جواد نیز از این جهان رخت سفر بست. سریع پرواز کرد، هیچ باورمون نمیشود.
هرگاه که به مسجد میرفتم و به گوشه و کنار مسجد که نگاه میکردم میافتمش. یا در گوشهای مشغول خواندن نماز بود و یا در یکی از سجدههای طولانیش و یا در قنوت عاشقانه و یا خیلی نزدیک به خود احساس میکردم. با سلامم میخندید، با نرمی و لطافت!
آخر او این گونه بود، مثل سکوت، مثل سایه، مثل نور آرام و بیسر و صدا، گویی بر روی آب راه میرود و گویی بر سینه ابر قدم میگذارد و گویی از پل رنگین کمان عبور میکند.
شهید حمید فلاح پور
یادش بخیر آن روزها که سنی از او نگذشته بود، در کنار محراب میایستاد و تکبیر میگفت. همواره گل زیبای لبخند بر گوشه لبانش بود. آری حمید را میگویم، اگر روزی او را در راه میدیدی که منتظر عبور مورچهایست تا سپس عبور کند، هیچ جای تعجب نبود، اگر میدیدی که نگران بالهای خسته کبوتری است که در آسمان پرواز میکند میتوانستی باور کنی و باز اگر او را میدیدی که گلبرگ جدا افتاده از گل را در حال دلداریست، باز میتوانستی بپذیری. آری او این گونه بود، به گونهای «خودش» اصلا او از جنس ما نبود، از قبیله نور بود. از اقلیم حریر آمده بود. چند صباحی ما را میهمان آمده بود، تا نجابت را برای ما تفسیر کند، عبادت را به ما بیاموزد. آمده بود تا به ما نشان بدهد که متانت چگونه کالایی است، آمده بود تا به ما بگوید که شجاعت را چگونه میشود تحلیل کرد، آمده بود رسم مهمان بودن را در این دنیا به ما بیاموزد. او مسافری غریب بود و رهگذری ناشناس، آمده بود که دمی این جا بیاساید و برود و رفت.
صحبت از حمید فلاحپور است. همان که قد بلندی داشت و چهرهای نورانی، همانی که آهسته سلام میکرد و به همراه سلام لبخند تقدیمت میکرد. همانی که این روزهای آخر همیشه با مفاتیح بود. چندین بار به جبهه رفته بود. در چندین عملیات شرکت جسته بود. خودش میگفت: امروز تفنگ بر دوش کشیدن و در جبهه بودن غرورآفرین است، اما من هنوز ساخته نشدهام. میخواست ساخته شود، صیقل پیدا کند، آینه وجودش را از غبار تعلقات این دنیا پاک کند و شفاف و نورانی شود. به حوزه علمیه قم علاقمند شد، میخواست طلبه شود، آنگاه به کسوت روحانیت درآید. از شهید بهشتی سخن میگفت، چون او بودن برایش آرزو بود. مهربانی در وجودش خانه داشت و سیمایش چراغ شبهای تار جهل بود، کلامش کلام امام بود، سخنش سخن رهبر بود، یک بار وقتی از عالم برزخ، از قیامت و پل صراط و بهشت برایمان گفت، آن قدر شیرین صحبت کرد که ما تشنه رفتن به آن دنیا شدیم و باری دیگر وقتی از او پرسیدند کار شما در جبهه چگونه است با صدای شیرینش گفت: کار جبهه از صبح با نماز و دعا و حالات نظامی جنگ و ....
عشق شرکت در جبهه از اوائل جنگ در وجودش بود.
وقتی از عملیات مسلم ابن عقیل برگشت عشق و علاقهای وافر در وجودش شعله داشت، فرزانه وار شبها را برمیخواست به نماز شب، بعد از عملیات مسلم ابن عقیل تقریبا در همه عملیاتهایی که لشکر حضرت رسول (ص) شرکت میجست، حضور داشت.
با بارش اولین بارانهای زمستانی حمید عزیز برای آخرین بار عازم جبهه میشود. 18/11/62 و بلافاصله در عملیات والفجر پنج و شش و آنگاه در عملیات غرورآفرین خیبر شرکت میکند و بعد از آن دیگر برنمیگردد. او غریب و مظلوم ماند و ما را حتی در زیارت مزار خود نیز برای 13 سال محروم ساخت. بچههای زیادی از لشگر حضرت رسول (ص) در پل جزیره مجنون (طلایه) جای ماندند و هرگز برنگشتند و حمید نیز یکی از آنان بود. مفقودالاثری که پیکر پاکش با تلاش عزیزان تفحص در اواخر مهرماه سال 75 و در سالروز شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س) تشییع و به بهشت زهرا منتقل گردید.
گذری بر وصیتنامه شهید حمید فلاحپور
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بیسروسامانی من گوش کنید
سخن از عشق فروزانی من گوش کنید
لحظهای از دل طوفانی من گوش کنید
گرچه این قصه جان سوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان
.... گرچه زبان عاجز و قلم قاصر است و توان نوشتنم نیست، اما ... شاید در حقیقت این وصیتنامه من باشد....
به نام خداوندی که رحمت خاصش در دنیا شامل همگان و رحمت ویژهاش در دنیا و آخرت خاص مومنین است.
اکنون که به خواست خداوند متعال توفیق آن را پیدا نمودم تا در میدان امتحان الهی راه یابم، امیدوارم در این دنیا فاتح و شاد و در بازگشت با قلبی آکنده از شکرگزاری و نوای پیروزی بر لبانم به آغوشتان بازگردم و آنگونه که مکتب اسلام خواسته است و میخواهد خود را سرباز جنداله بپرورانم.
اکنون که کولهبار هجرت بستهام و خود را برای جهاد اصغر آماده کردهام، امیدوارم که بتوان در جهاد اکبر موفق و پیروز باشم. (انشاءاله)
خدایا، خدایا، پروردگارا، بارالها، معبودا... دل شکستهای با تو راز و نیاز میکند که تا عماق وجودش از شدت درد و رنج دوستانی که او را تنها گذاشتهاند دارد میسوزد، کسی که گناه او را احاطه کرده است و خود از آنها آگاهی ندارد و بلکه دارد و با هزار قدرت زور و عقل آنها را توجیه میکند. کسی که نافرمانی تو را کرده و آن طور که تو میخواستی نبوده...
خدایا: چه بگویم؟ و چه میتوانم بگویم؟ البته حرف برای گفتن بسیار دارم، اما چه کنم که نمیشود!...
فقط سخنم این است که اگر من لیاقت پذیرش رحمت تو را ندارم، تو خود سزاوار آن هستی که من را مشمول فضل و رحمت بیحسابت گردانی و دعایم این است که با فضل و رحمت با من برخورد کنی، نه با عدالت و من را طوری در امتحان الهیت قرار دهی که بتوانم از پس آن به خوبی برآیم.
خدایا:
در همه وقت به یادت هستم، بیادم باش که بی تو هیچ و پوچ خواهم بود.
خدایا:
رضایتت را در این دیدم که به جبهه بیایم و حال اگر رضایت تو درماندنم است مرا نگهدار و متوجه ام باش. «الهی رضا برضائک و تسلیمالامرک»
با آرزوی توفیق و پیروزی حق بر باطل و نابودی دشمنان انقلاب اسلامی و جهان گیر شدن قوانین الهی اسلامی و ظهور حضرت بقیهاله الاعظم روحی فداه و دوام و طول عمر رهبر انقلاب اسلامی و امید مستضعفان جهان امام خمینی دام ظله العالی.
انشاءاله خداوند ما را حافظ و یار و همراه باشد. و سایه وجود عزیز امام زمان (عج) را بر سر امت شهید پرور ما مستدام بدارد و ما را به سرزمین قدس وارد نماید، تا با شکوهترین نماز وحدت را به امامت فرمانده کل قوا خمینی روح خدا برگزار نموده و حکومت اسلامی را در سرتاسر جهان برقرار نماییم. «به امید آن روز.»
سلام علیکم: با درود بر وجود مقدس حضرت حق و حجتش بر روی زمین ولی عصر مهدی (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با سلامی گرم بر تمامی مجروحین و اسراء و مفقودین و شهداء، مخصوصا شهدای گمنام.
پس از عرض سلام خدمت خانواده عزیزم امیدوارم حال همگیتان خوب باشد و همیشه شکرگزار خدا در هر مسائل بوده باشید. و در تمامی وقت در پی خودسازی خود تلاش کنید و امیدوارم که سلام گرمم را از راه نه بسیار دور پذیرا باشید و از همین جا روی ماه همگیتان را می بوسم.
پدر و مادر عزیزم:
روی صحبتم با شماست که برایم بسیار زحمت کشیدید و شیر و گفتههای پاکتان را به من خوراندید تا من توانستم به این مقام برسم و حال و زبانم عاجز است که چگونه میتوان قدردانی و تشکر از این همه خوبی و مهربانیهایی که در حق من کردهاید و من فرزند خوبی برای شما نبودم.
شما آیا از این که از وجود پرثمر عمرتان یک شهید پرورش یافته و در مکتب الهی بیرون آمده است افتخار نمیکنید؟ آیا از این که توانستهاید در مهمترین برهه از زمان، آن هم در زمانی که اسلام عزیز مورد حملات گرگهای وحشی شرق و غرب و دست نشاندگانشان قرار گرفته است، قربانی ناقابلی را اهدا کنید، خرسند نیستید؟
چرا هستید... پس در عین ناراحتیتان، بخندید و خوش حال باشید، قامتتان را بلند گیرید و همچون کوه استقامت کنید و حسرت شنیدن یک آخ را بر دل و سینه دشمن بگذارید و خنده پیروزی و قبول شدن امتحان الهی را بر لبانتان نقش ببندید و با گفتن یک جان به خدای بزرگ اثبات کنید که آنچه را که در راه خدا دادهاید، تنها یک امانت بوده است و بس.
برایم هیچگونه تبلیغ از قبیل: حجله، چراغانی، نوشته روی پارچه و مقوا، کشیدن طرح و عکس و مخصوصا اعلامیه و از این جور چیزهای تبلیغی چاپ نکنید و ننویسید و نکشید و بر روی در و دیوار نچسبانید و اگر هم کردید حتما آن را جمع کنید. زیرا خوش دارم گمنام و تنها باشم و انشاءاله بدن گنه کارم در این راه بسوزد و تکه تکه شود زیرا شرم میکنم از این که فردای قیامت حسین جان (ع) با بدنی آنچنانی وارد محشر شود و من بدنم سالم باشد و انشاءاله که قبری از این سرزمین را هم اشغال نکنم.
و پدر و مادر خوب و مهربانم و عزیزم:
آماده از دست دادن بقیه فرزندانتان در راه خدا باشید و فقط آرزویم این است که از من راضی باشید و حلالم کنید. درود خداوند و رسولش بر شما پدران و مادران.
و ای برادران خوب و مهربان و دوستان عزیزم:
پس از عرض سلام انشاءاله که حال همگیتان خوب باشد و همیشه در کارهایتان تقوی و صبر را پیشه خود کنید. انشاءاله موفق باشید و کارتان را برای او خالص کنید و اگر بیاخلاقی از این حقیر سرزده است به بزرگواری خودتان میبخشید. شما در طول زندگی برایم معلمان خوبی بودید، مخصوصا برادرانم، ولی من قدر شما را ندانستم. انشاءاله از من راضی باشید و حلالم کنید.
برادرانم و بچهها اگز انشاءاله ما رفتیم و بدنم به دستتان رسید ما را زود تشییع نکنید و در قبر نگذارید، جنازهام را دم خانه مان و در کنار مسجد بگذارید تا کمی با هم باشیم و صحبت کنیم و هرکسی از ما حقی دارد، همان جا بیاید و بگیرد تا بلکه شاید استفادهای شود و حتما پدر و مادرم، برادرانم و هرکس خواست بیاید بالای سرم، بگذارید بیاید. سعی کنید شلوغ بازی راه نیندازید، حتی اگر شد حاضرم یک شب هم پیشتان باشم. مراسم ختم را به یک نوعی تبدیل کنید تا حرکت و تکانی داشته باشد.
برادرانم: این را میدانید، مسئلهای که در زندگی ما مسلمانان مطرح است، مسئله آخرت است. انسان باید دیر یا زود امتحان پس بدهد و دوران امتحان این دنیاست. پس عزیزان چه زیباست آن لحظهای که همه ما از این امتحان به خوبی بیرون بیاییم و از خدا بخواهیم طوری امتحانش را از ما بگیرد تا بتوانیم از آزمایش امتحانش به خوبی برآییم. پس تمامی گامهایمان را در راه خدا برداریم، وقتمان را بیهوده تلف نکنیم، چراکه هر لحظه برای خودش عبادت به خصوصی دارد. آن وقت در پیشگاه خدا مسئولیم و این را بدانیم که ما از (من الله) هستیم و به سوی (الی الله) هم رجوع خواهیم کرد. پس چه زیبا و سعادتمند است که با ایمان و همراه با آگاهی به پیش برویم.
غفلت نکنیم، آنقدر که از غافله عقب ماندهایم بسمان است، آخربابا، خون زمین و محلمان را پوشانده است، دیگر جایی برای نشستن نیست، باید راه افتاد، برادر براه، دیگر چیزی به لحظه سرنوشت نمانده است. هم خدا و هم بچهها در بهشت منتظر ما هستند، پس بیاییم با هم دست بر دست یکدیگر دهیم و یک ندا را سر دهیم: پیش بسوی خدا و پیش بسوی بهشت و ائمه...
«و دگر بار شکرت ای بی نیاز که بر ما عنایت داشتی و بار دیگر ما را توشه راه دادی تا پیرو شهیدانمان باشیم.»
و واقعا این این را باید دانست که رمز جاودانگی در خون شهید نهفته است و بس. و در خاتمه از تمام کسانی که مرا میشناسند و این وصیتنامه را میخوانند، التماس دعای خیر دارم. موفقیت همگی را از ایزد متعال خواهانم.
بنده کوچک و گنهکار خدای مهربان روسیاه و امیدوار
عبدالحمید فلاحپور
والسلام علیکم و رحمهاله و برکاته و مناله توفیق
خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار
خدایا ترا به جان مهدی (عج) خمینی را نگهدار
خدایا حتی کنار مهدی (عج) خمینی را نگهدار
و یک جمله هم برای امام عزیز، نور چشممان:
دوستت داریم خمینی و به پرچم برافراشته لا اله الا الله سوگند که تا فرداهای دور آن را بر شانههایمان حمل خواهیم کرد و نام بلند ترا در هر جای عالم فریاد خواهیم کرد.
انشاءاله
حضرت رسول (ص): بالا دست هر نیکوکاری، نیکوکار دیگری است، تا آنگاه که در راه خدا شهید شود، همین که در راه خدا شهید شد، دیگر بالا دست ندارد.
ای نفس: پس از حسین جان (علیهالسلام) زنده نباش که او آشامنده مرگ باشد و تو آب سرد بنوشی. این کار با دینم نمیسازد و از یک مرد معتقد سر نمیزند.
و ای خدا: من چطور میتوانم زنده باشم و نفس بکشم در حالی که همه دوستانم پر کشیدند و به سوی تو آمدند و آنها را فراخواندی.
مادر خوب و پدر مهربانم و برادران عزیزم:
- این حقیر- یک ماه نماز و روزه قضا دارم، حتما آنها را بجا بیاورید.
البته اگر قرار باشد قضا شود، باید همهاش قضا شود، ولی انشاءاله خداوند قبول کند.
در راه خدا زیاد انفاق کنید، چون بهترین عملی است که خدا میپسندد و تنها چیزی است که در روز قیامت باقی میماند.
سعی کنید حتما تو را خدا در منزل مراسم عزاداری زیاد بگذارید و غذاهای نذری زیاد درست کنید و بدهید، که خداوند متعال از ما راضی باشد. «انشاءاله»
به خدا قسم به یاد خدا، الله، شهداء، اسراء، رزمندگان، مجروحین و تمام کارهایمان را برای او بکنیم و او را بر کارهایمان ناظر بدانیم و تمام وجودمان را عاریه به او بدهیم، آن قدر و آن چنان لذتی دارد که هیچ لذت این دنیا به آن نمیرسد و نخواهد رسید.
اسفند 62- جزیره مجنون
تشییع پیکر شهید فلاح پور