تجدید رویاهای پاک
نهار دل خواهم که کوبیده مخصوص بجنوردی بود به رسم دوران دانشجویی در فضایی پر از نشاط و خاطره و سال ها اقامتم در بجنورد صرف نمودم،
مهندس مجید صاحبنسق تماس گرفت گویا هنوز منتظر بود، وقتی اعلام کردم در حال حاضر بجنورد هستم کمی دلخور شد ولی هنگامی که از وضعیت اضطراری ما مطلع شدند عذر ما را پذیرفتند.
مهندس اصرار داشتند تا شام را میهمان ایشان باشیم، چون شرایط مناسب نداشتیم و نیاز جدی به استراحت در محیطی آرام داشتیم از وی عذرخواهی کردیم، عذر ما مورد پذیرش وی قرار نگرفت، قرار شد حضوراً هم دیگر را در سوئیت محل اقامتمان ملاقات کنیم.
بعد از صرف نهار نماز را دیر هنگام اقامه نمودم ساعتی استراحت کردم، تمام لباسهایی را که بر تن داشتم شستشو دادم، ساعتی نیز زیر دوش آب داغ رفع خستگی کردم. لباسها را در رخت آویز صحن حیاط شرکت که توسط آقا مهدی تدارک دیده شده بود پهن نمودیم، مهدی کفش ها را که به کفش های عمو نوروز شباهت پیدا کرده بود با دقت شسته بود.
تجربه مهدی و علاقهای که او طی سالیان گذشته به دوچرخه سواری داشت برای من بسیار مغتنم بود زیرا او به جزئیات لوازم مورد نیاز سفر نیز توجه کرده بود.
رخت آویز چند متری نیز از تمهیدات وی بود چندین بار دیگر در طول سفر به ابزار و وسایلی نیاز پیدا نمودم که دسترسی به آنها در آن شرایط برایم غیرممکن بود اما مهدی از قبل پیش بینی آنها را نموده بود و در اختیار داشت. برایم تجربه گردید که تجربه بالاترین علوم است
دوعدد دیشداشه عربی برای چنین مواقعی در نظر گرفته بودم، خوشبختانه طی چند ساعت تا حدی خشک شده بود، هنوز کمی نم داشتند ولی آنها را اجباراً به تن کردیم تا سایر لباسهایمان خشک گردد، قیافه های مضحکی پیدا کرده بودیم و شبیه اعراب بادیه گرد شده بودیم.
چون قبلاً خود را در این لباس ندیده بودیم اسباب خنده یکدیگر شده بودیم کیسه خواب ها و کیفهای حامل وسایل سفر نیز به دلیل باران سیل آسیای بهاری علیرغم اینکه برچسب ضد آب داشتنند کاملاً نم کشیده بودند!
مهدی خانزاده با لباس عربی در سوئیت شرکت سینمایی اترک بجنورد17/2/1391
مفهوم ضد آب هنرمندان کم توجه وسهلانگار خودمان را نیز تجربه نمودیم، احساس کردم بسیاری از مارکهایی که بر روی البسه نیز حک شده است احتمالاً نظیر مارک ضد آب توشه سفر ما است.
غروب فرا رسید من به دلیل خیس بودن پوشاک همراهم از تفرج در شهر زیبای بجنورد که می توانست خاطرات خوش ایام جوانی را در من زنده کند بازماندم،
آقای کاظم زاده مدیریت محترم بهزیستی استان خراسان شمالی که از حضورمان در بجنورد مطلع شده بود تماس گرفتند، به دلیل شرایط اضطراری که ناخواسته درگیر آن شده بودم موفق به ملاقات وی نشدم.
وی هم کلاسی دوران دبیرستانم بود که در جلسه استقبال روز شنبه شهر فاروج حضور داشت، ساعتی را به استراحت و صرف چای پرداختیم، ساعت 8 برادر بزرگوارم منیری مقدم با چند بسته نوشیدنی خنک در سوئیت شرکت به استقبالم آمد
لحظاتی بعد مهندس مجید صاحبنسق نیز به جمع صمیمی ما پیوست، ساعتی را با یادآوری خاطرات خوش اسارت در کنار هم بودیم، مهندس نیز با دیدن شرایط ما از اصرار بر دعوتش دست برداشت، دوستان ساعتی بعد ما را برای استراحت شبانه ترک کردند، نماز را بجا آوردیم و شام ساده ای صرف شد برای ارائه گزارش روزانه یاداشت های روزانه را ثبت نمودم،
سید محسن در تماسی نیم ساعته گزارش فعالیت های روز را برای درج در سایت دریافت نمود سپس اخبار سفر را در اختیار حاج عبدالکریم مازندرانی قرار دادم تا وی نیز اطلاع رسانی نماید.
احساس کردم تب خفیفی بر من عارض شده است، مهدی قرص مسکنی را جهت مداوا داد، از پیش بینی های هوشمندانه مهدی خوشحال بودم، در طول سفر از همراهی وی احساس آرامش کردم، سپس در محیطی آرام خواب عمیق و دلچسب را تجربه کردم.
روز یکشنبه 17 اردیبهشت با وجود باران های سیل آسا حدود 70 کیلومتر رکاب زده بودیم، با وجود اینکه ساعت 4 بعد از ظهر به استراحت گاه خود مراجعه کرده بودیم و بخشی از روز را از رکاب زدن بازمانده بودیم مسافت طی شده برایم رضایت بخش بود.
شب فرصتی برای تجدید قوا و شستشو پیدا کردیم تلفن همراه را شارژ نمودیم البسه را بعد از شستشو و خشک نمودن مرتب نمودیم کفشها را خشک کردیم و با ماده نرم کننده و جلادهتده مرتب نمودیم شام نسبتاً سبکی میل کردیم و خود را برای خوابی عمیق مهیا نمودیم
دوستان مستقر در سویت که از فعالان عرصه هنر بودند شیرین کاری های جالبی را از خود به جا گذاشته بودند که برای من و آقا مهدی بسیار جذاب و سرگرم کننده بود از جمله آن ها تابلو های زیبائ تراشیده مجسمهای مضحک با پوست نارگیل بود که لحظاتی موجب انبساط خاطر ما گردیده بود
کار هنری گروه سینمایی اترک
برگرفته از سفرنامه در جستجوی یاران به قلم علی قربان پور یامی