«ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی»
بیا مطرب بزن سازی نگو دارد بدآموزی
«اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد»
برآنم بشکنم تخمه حدود ششکیلو روزی
«دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد»
چرا اینقدر میاخمی؟ چرا هی کینه میتوزی؟
«بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت»
که مهمان میرسد فردا و در افسوس میسوزی
«خدنگ غمزه از هرسو نهان انداختن تا کی»
چرا اینقدر پیچیده، چرا اینقدر مرموزی
«به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم»
شما که رخنه فرمودی چرا آن را نمیدوزی
«چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را»
سِلِکتَت کردم و گفتم خدای من عجب چوزی
«مرا سودای بترویان نبودی پیشازاین در سر»
سخن از عید بود اما عوض شد بحثمان موذی
«بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را»
برای گلبرافشانی و میدرساغراندوزی
«بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی»
چرا حرف از سیاست یا از استقلال و پیروزی
«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد»
در این ایام تعطیلی به جای آتشافروزی
اگرچه سیزده روز است تعطیلات، رسمی نیست
«که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی»