پایگاه خبری نامه نیوز
کد خبر: 5088
قتل مزاحم تلفنی نوعروس به دست همسر جوان
پسر جوان که مزاحم تلفنی همسرش را به قتل رسانده است در انتظار اجرای حکم اعدام است.

به گزارش شبکه خبری هزاره سوم به نقل از  ایران، 21 سال دارد و کوچکترین فرزند خانواده‌ای است که در یکی از روستاهای  حاشیه شهر مشهد زندگی می‌کنند. او تا دیپلم درس خوانده سپس راهی خدمت سربازی شده است.

پسر جوان هیچ وقت فکر نمی‌کرد مهر قاتل بر صفحه زندگی‌اش بخورد و به این اتهام در انتظار صدور حکم قضایی روزها و شب‌های وحشتناکی را سپری کند.  وی در بیان داستان زندگی خود گفت: پدرم کشاورزی ساده و مادرم خانه‌دار است. سه سال قبل در مسیر مدرسه با دختری آشنا شدم و حدود یک سال با هم رابطه تلفنی داشتیم. دیپلمم را که گرفتم خانواده‌ام را مجبور کردم به خواستگاری مریم بروند. پدر و مادرم راضی نبودند و می‌گفتند دهانت بوی شیر می‌دهد، عجله نکن، برو سربازی و بعد....

اما کو گوش شنوا؟ هر دوپای خود را در یک کفش کردم و گفتم باید به خواستگاری بروید. آنها از ترس آبرویشان خواسته‌ام را پذیرفتند و تنها شرط پدر مریم نیز این بود که باید هر چه زودتر به خدمت سربازی بروم و این دوران را سپری کنم.  

به این ترتیب بود که به سربازی رفتم و بعد هم دختر مورد علاقه ام را به عقد خودم در آوردم.  دوران نامزدی بسیار شیرینی را سپری کردیم.  در طول خدمت سربازی هم همه وظایفم را به خوبی انجام می‌دادم تا اضافه خدمت نخورم و مشکلی پیش نیاید. 

همه چیز خوب پیش می‌رفت و من برنامه‌های زیادی برای آینده‌ام داشتم. اما یک روز که همراه نامزدم  بیرون رفته بودیم متوجه  شدم گوشی تلفن همراهش زنگ می‌خورد و وی که مضطرب و نگران به نظر می‌رسید گوشی را  قطع می‌کند. 

ابتدا اهمیت ندادم ولی  حرکات و رفتارش شک و ظن مرا بر انگیخت. به خانه برگشتیم. در فرصتی مناسب گوشی مریم را برداشتم و آن را چک کردم.  من پیامک‌های عاشقانه‌ای را روی گوشی همسرم دیدم  و در این باره از مریم توضیح خواستم ابتدا طفره می‌رفت. اصرار کردم که باید واقعیت را برایم تعریف کند. او گفت که از چندی پیش پسری مزاحمش می‌شود و پیامک‌های عاشقانه می‌فرستد.

با شنیدن این حرف عصبانی شده بودم. از طریق مخابرات موضوع را پیگیری کردم و مرد مزاحم که هم روستایی‌ام نیز بود، شناسایی شد. موضوع را با برادر زنم مطرح کردم. من و هادی تصمیم گرفتیم  مرد مزاحم را درست و حسابی گوشمالی بدهیم. او را به مکانی خلوت  کشاندیم.  بدون مقدمه، موضوع را پیش کشیدیم. وی منکر قضیه شد ولی وقتی با عصبانیت و خشم ما روبه‌رو شد اعتراف کرد که برای مریم مزاحمت ایجاد کرده است. 

مرتضی  در برابر ما ایستاد و گفت  مریم را دوست دارد و دلش می‌خواهد با او ازدواج کند. با شنیدن این حرف دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. خون جلوی چشمانم را گرفته بود و نمی‌فهمیدم چکار می‌کنم. با او درگیر شدم. هادی هم جلو آمد و چاقویی را از جیبش درآورد و آن را به دستم داد.  با چاقو چند ضربه به مرتضی زدم و وقتی به خودم آمدم دیدم او غرق در خون روی زمین افتاده است.

من و هادی بدون آن که موضوع را به کسی بگوییم فرار کردیم.  خیلی نگران بودیم.  پس از چند ساعت باخبر شدیم مرتضی در بیمارستان جان باخته است.

 با گزارش موضوع به پلیس 110، مأموران پلیس وارد عمل شدند. فکر نمی‌کردیم کسی از این ماجرا بویی ببرد. ولی یکی از اهالی محل ما را دیده بود و با اطلاعاتی که در اختیار پلیس گذاشت  من به خاطر قتل و هادی به عنوان همدست دستگیر شدیم.

 ما در بازسازی صحنه قتل نیز حقیقت را گفتیم و الآن در انتظار حکم هستیم.


Page Generated in 0/0113 sec