به گزارش شبکه خبری هزاره سوم روزنامه وطنامروز نوشت: مذاکرات سعدآباد دنبال میشد و تیم ایرانی از پذیرش تعلیق خودداری میکرد؛ قرار بود پس از مذاکرات آنها به دیدار محمد خاتمی، رئیسجمهور بروند. اما وزرای خارجه انگلیس، آلمان و فرانسه اعلام کردند دیدار با خاتمی منوط به پذیرش تعلیق از سوی ایران است. فیشر بعدها در کتاب خاطرات خود این موضوع را روایت کرد: «در گفتوگوهای اولیه و مقدماتی ما ۳ وزیر خارجه کشورهای اروپایی و نماینده ایران، همواره تاکید میکردیم که بدون توقف فعالیتهای اتمی ایران، توافقی بین ما حاصل نخواهد شد. ایرانیها حاضر به تعلیق فعالیت نبودند. گفتوگوهای ما به نقطهای رسید که ما به ایرانیها گفتیم بدون قبول توقف فعالیتهای اتمی راهحل مناسبی حاصل نخواهد شد و ما بدون معطلی خواهان رفتن به فرودگاه و بازگشت به کشورهای خود هستیم. این گفتههای ما منجر به قطع جلسه شد. ایرانیها با دستپاچگی شروع به تلفن زدن کردند و بالاخره در این باره هم به توافق رسیدیم». ایران در سعدآباد تعلیق را پذیرفت اما قرار شد این آژانس بینالمللی انرژی اتمی باشد که این توافق را تفسیر میکند.
به عبارتی تفسیر آژانس از «تعلیق» مبنای اقدامات ایران شود. حسین موسویان درباره این موضوع توضیح جالبی درباره روند پذیرش تعلیق از سوی تیم مذاکرهکننده ایرانی میدهد. موسویان میگوید: آقای روحانی توی ملاقات خصوصی از آقای البرادعی سؤال کرد: این تعلیقی که شما میگویید، یعنی چی؟ آقای البرادعی به آقای روحانی گفت فقط مواد به سانتریفیوژها وارد نشود، یعنی تعلیق». ایران تعلیق را پذیرفت. اما البرادعی تفسیری غیر از آنچه به روحانی گفته بود از تعلیق ارائه کرد. قطعه، مونتاژ، تولید سانتریفیوژ، حتی ساخت و ساز، تحقیقات، اصفهان و... ذیل تفسیر البرادعی قرار گرفت. خاتمی هم بعدها به این اقدام البرادعی اعتراض کرد و گفت کار البرادعی «خلاف اخلاق» بود.
ماجرای توافق سعدآباد را تقریبا عموم کسانی که روند مذاکرات هستهای را دنبال میکنند، میدانند. حتی آن توهین زشت جک استراو که از درون توالت با کمال خرازی تلفنی صحبت کرد را همه یادشان مانده است. آقای روحانی در آن ماجرا وعده البرادعی را پذیرفت ولی در واقع ایران فریب خورد. اما در میان همه نکاتی که تاکنون درباره مذاکرات سعدآباد و آسیبهایی که پذیرش تعهدات آن دوران برای کشور به دنبال داشت، یک موضوع هست که اخیرا در مستند «من روحانی هستم» نیز به آن اشاره ولی آنگونه که باید، بدان توجه نشده است و آن لابیهای غیررسمی محمدجواد ظریف با البرادعی است.
اگرچه سال ۸۸ در مستندی که از صدا و سیما پخش شد به این لابی غیررسمی اشاره شد اما اکنون که محمدجواد ظریف مسؤول پرونده مذاکرات هستهای است، باید به صورت ویژه به آن توجه شود. ظریف در حاشیه آن مذاکرات تلاش داشت البرادعی را متوجه اهمیت این توافق کند تا تفسیری هزینهساز از تعلیق ارائه ندهد. او به البرادعی میگوید: «بسیاری از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری [ایران] از شکست مذاکرات ما سود میبرند. آنها موفقیتی در این گفتوگوها نمیبینند و از طرفی آنها آدمهای پرنفوذی هم هستند. اعتبار اروپاییها و مذاکرهکنندگان ایرانی هر دو در ایران از دست رفته است. این تنها مشکل اعتماد به آنها نبود، این مشکل اعتماد به جبهه ما هم بود، اعتماد به نوع اعتبار ما در خانه».
در واقع ظریف از البرادعی میخواهد وضعیت داخلی جریان سیاسی دولت (اصلاحات) را دریابد و متوجه باشد که شکست این مذاکرات (تفسیر سختگیرانه از توافق) اعتماد عمومی به آنها را در ایران از بین خواهد برد. این اقدام ظریف در واقع لحاظ کردن منافع حزبی و جریانی در خلال مسائل و مناسبات ملی است! چرا آقای ظریف احساس کرده محمد البرادعی برای تقویت جریان اصلاحطلب در ایران باید تفسیری مطلوب از مفهوم تعلیق ارائه دهد؟ اساسا مذاکره بر سر حقوق هستهای ملت جای پیگیریهای جناحی است؟ در مذاکرات قرار بود حقوق هستهای ملت احقاق شود یا منافع یک جریان سیاسی محقق گردد؟!
بیایید موضوع را از زاویهای دیگر نیز بررسی کنیم. آیا در ایران کسانی هستند که از بستر مذاکرات هستهای دنبال تحقق اهداف و منافع حزبی و گروهی خود باشند؟ به عبارتی آیا هستند افراد یا گروههایی که به بهانه هستهای توافق میکنند اما کارهای حزبی و گروهی خود را هم جلو میبرند؟
اواخر سال گذشته اظهارات قابلتاملی از گری سیمور، مدیر مرکز بلفر در دانشگاه هاروارد و مشاور سابق باراک اوباما منتشر شد که ارتباط مستقیمی با همین موضوع دارد.
سیمور درباره مذاکرات هستهای فعلی گفت: «برخی از ایرانیهایی که من با آنها صحبت کردهام و مدعی هستند از جانب حکومت ایران سخن میگویند، بیسر و صدا به من گفتند آمریکا باید در حوزه مسائل هستهای نرمش داشته باشد تا اینکه دست حسن روحانی، رئیسجمهور ایران تقویت شود و به پیروزی در عرصه سیاست خارجی دست پیدا کند و تحریمهای اقتصادی ایران برداشته شود و او در موقعیتی قوی قرار داشته باشد تا بتواند تندروها را در انتخابات بزرگ پیش روی ایران یعنی انتخابات مجلس شکست دهد و وقتی او در چنین موقعیتی قرار بگیرد میتواند ایران را به سمت سیاستهای معتدلتر هم در عرصه داخلی و هم درعرصه سیاست خارجی هدایت کند.»
جوفی جوزف، عضو تیم مذاکرهکننده آمریکا در ۱+۵ نیز در همین مرکز بلفر اظهارنظر جالبی در اینباره داشته است. وی ۲۶ بهمن۹۲ در مقالهای که روی وبسایت مرکز بلفر منتشر شده، درباره تلاشهای آمریکا برای تاثیرگذاری مذاکرات بر آرایش سیاسی در ایران نوشته است: «تنها مساله باقیمانده زمان انقضای توافق دائم خواهد بود.
دولت اوباما تلاش خواهد کرد این مدت حتیالامکان طولانی و احتمالا یک دوره ۲۰ تا ۲۵ ساله باشد، تا حداکثر اطمینان خاطر از اینکه ایران بلندپروازیهای هستهای خود را کنار میگذارد و از یک توافق کوتاهمدت برای یک تاخیر موقتی استفاده نمیکند به دست آید. یک ملاحظه بیان نشده این است که مدت توافق جامع هرچه طولانیتر شود، احتمال اینکه رژیم کنونی به یک رژیم دموکراتیکتر و سازگارتر با غرب تبدیل شود یا جای خود را به آن بدهد، بیشتر خواهد بود.» مواردی از این دست زیاد است. مواردی که میگوید ملاحظات جناحی در مذاکرات ملی مطرح است. بگذارید با چند سؤال به موضوع خاتمه دهیم:
۱- چرا آقای رئیسجمهور به گونهای سخن میگویند که گویی تنها راه بهبود وضعیت معیشتی، رفع تحریمها از طریق مذاکرات هستهای است؟
۲- چرا موضوع رابطه با آمریکا در دل مذاکرات هستهای مطرح میشود؟
۳- آیا منافع گروهی و حزبی باید به مذاکراتی که با عنوان رفعتحریم و بهبود معیشت مردم مجوز گرفته، گره بخورد؟
۴- آیا آقای ظریف همانند مذاکرات سعدآباد نگران تبعات شکست مذاکرات فعلی برای جریان سیاسی متبوع هستند و این نگرانی را با طرفهای خارجی به اشتراک میگذارند؟
دولت اگر صلاح میداند این نگرانی منتقدان را مرتفع سازد.