پایگاه خبری نامه نیوز
کد خبر: 6211
«صلیب سرخ» در خاطرات آزادگان
همه چیز از یک «جنگ» با ۵۰ هزار جان باخته در سال ۱۸۵۹ میلادی آغاز شد. در این سال در دهکده‌ای در شمال غربی «Manuta» واقع در شمال ایتالیا که شاهد صحنه خونینی بین‌ قوای اتریش و متحدان فرانسوی و ساردنی بود آغاز شد.

همه چیز از یک «جنگ» با ۵۰ هزار جان باخته در سال ۱۸۵۹ میلادی آغاز شد. در این سال در دهکده‌ای در شمال غربی «Manuta» واقع در شمال ایتالیا که شاهد صحنه خونینی بین‌ قوای اتریش و متحدان فرانسوی و ساردنی بود آغاز شد.

جنگی که نتیجه‌اش در سال ۱۸۶۳ به ثمر نشست و اولین تشکیلات این طرح در «ژنو» تشکیل شد که طی آن ۱۶ کشور در ژنو طی کنفرانسی بین‌المللی اولین کمیته دائمی بین‌المللی برای کمک به مجروحان جنگی را شکل دادند،که بعدها به «کمیته بین‌المللی صلیب سرخ» تغییر نام یافت. هر ساله روز «هشتم مِی» سال میلادی مقارن با ۱۸ اردیبهشت، روز جهانی صلیب سرخ و هلال احمر در کشورهای مختلف جهان گرامی داشته می‌شود.

به مناسبت روز جهانی صلیب سرخ، به سراغ «حمید رضایی»از آزادگان نوجوان دوران هشت سال دفاع مقدس رفتیم تا خاطراتش را از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و نقش اعضای صلیب سرخ در جنگ بگوید.

حمید رضایی در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: برای نخستین بار سال ۱۳۶۱ به عنوان نیروی بسیجی از طرف «تیپ‌ علی‌ابن ابی‌طالب(ع)» قم که بعدها به لشکر تبدیل شد به جبهه اعزام شدم. آن زمان اعتقاد داشتم باید درس بخوانم تا کشور آباد شود اما همین که این فکر را با خودم مرور می‌کردم یاد افراد جامعه دوران امام علی(ع) می‌افتادم که هنگام جنگ‌ها در تابستان می‌گفتند: هوا گرم است و در زمستان به دلیل سردی هوا در جنگ‌ها حضور نمی‌یافتند به همین خاطر درس خواندن را فقط توجیحی برای نرفتن به جبهه به شمار می‌آوردم تا اینکه با خودم کنار آمدم واز شهر محلات استان مرکزی به جبهه رفتم.

همان نخستین اعزام در عملیات «فتح المبین» شرکت کردم. فرماندهان بیش از آغاز عملیات با ما اتمام حجت کردند که شما گروه «طعمه» هستید و چیزی جز شهادت‌، جانبازی یا اسارت در پیش رو نخواهید داشت؛بنابراین هرکسی که نمی‌خواهد در این مرحله وارد عمل شود بگوید یا انصراف بدهد. برخلاف هر زمان دیگر همرزمانم که یا به شهادت رسیدند یا مفتخر به درجه جانبازی شدند چیزی جز اسارت برای من رقم نخورد. روز دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱گرفتار آتش سنگین توپ خانه دشمن شدیم و در همان روز به اسارت درآمدیم. حدود ۱۴ روز بعد از اسارت،اعضای صلیب سرخ به اردوگاه «عنبر» برای ثبت اسامی ما در لیست اسرای جنگی آمدند. ثبت مشخصات فردی درلیست صلیب سرخ برای اسرا یک مساله مهم به شمار می‌آمد چرا که عراقی‌ها را نسبت به ما دارای مصونیت‌های رفتاری می‌کرد و آن‌ها دیگر نمی‌توانستند آنگونه که خودشان می‌خواهند برخلاف چارچوب قانونی کنوانسیون ژنو و معاهدات بین‌المللی با ما رفتار کنند.

بعد از آن هر ماه گروهی سه یا پنج نفره از صلیب صرخ به مدت حداکثر سه روز به سرکشی از ما می‌پرداختند. البته گاهی به دلیل نقض قوانین از سوی عراقی‌ها حضورشان دو یا سه ماه با تاخیر انجام می‌شد. حضور اعضای صلیب سرخ از جهات مختلف مانند القای روحیه امید،‌خروج از یک نواختی دوران اسارت‌، ارتقای سطح آموزش و سواد و بهداشتی برای ما بسیار خوب و ضروری بود‌. گاهی آمدن اعضای صلیب سرخ در آسایشگاه و اردوگاه‌ها را به شمع تشبیه می‌کنم چون حضور آن‌ها همچون نوری بود که در تاریکی سوسو می‌زد. هرچند پرتو افشانی آن اندک بود اما رونشنایی‌اش در تاریکی و آینده مبهم اسارت، امیدبخش به نظر می‌آمد.

هنگامی که اعضای صیلب سرخ تصمیم داشتند به آسایشگاه بیایند از چند روز قبل عراقی‌ها به همه بچه‌های اردوگاه رسیدگی می‌کردند. هرچند این رسیدگی مقطعی و پایین‌ترین کیفیت را داشت اما در ظاهر استانداردهای بین‌المللی رفتار با اسرای جنگی را حفظ می‌کردند. من این سعادت را داشتم که در ۱۶ سالگی با حاج آقا «ابوترابی» در اردوگاه آشنا بشوم. ایشان به همه اسرا توصیه می‌کرد: «تلاش کنید زبان یاد بگیرید تا بدون واسطه با نمایندگان صلیب سرخ صحبت کنید.» حاج آقا یک توصیه دیگر هم داشت و آن این بود که «هرگز ارتباط خود را با این نمایندگان بین‌المللی و حتی عراقی‌ها قطع نکنید. اگرچه ما پشت مرزها با عراقی‌ها جنگیدیم اما اکنون باید اخلاق‌مدار باشیم.» این رهنمودهای حاج‌آقا باعث می‌شد با افرادی که از سوی صلیب سرخ می‌آمدند همکلام بشویم. آن‌ها خیلی مهربان بودند.گاهی که لغتی را اشتباه تلفظ می‌کردیم با حوصله صحیح آن را چند بار برای ما تکرار می‌کردند. نمایندگان صلیب سرخ از کشور سوئیس که به بی‌طرفی شهرت دارد به اردوگاه‌ها اعزام می‌شدند. تنوع زبانی در این کشور بالا بود و معمولا اعضای صلیب آلمانی‌، انگلیسی ‌،ایتالیایی و فرانسوی صحبت می‌کردند.

از آنها کتاب‌هایی برای آموزش زبان درخواست می‌کردیم و اعضای صلیب‌سرخ برایمان می‌آوردند. اگرچه اوایل دوران اسارت عراقی‌ها سخت‌گیری می‌کردند اما هرچه زمان می‌گذشت شرایط بهتر می‌شد. خوب است بدانید بواسطه همین آموزش‌ها و کتاب‌هایی که در اختیارمان گذاشته شد من زبان آلمانی‌، انگلیسی و عربی را فرا گرفتم و پس از آزادی از اسارت به دلیل این که این زبان‌ها را بلد بودم از موقعیت‌های شغلی خوبی برخوردار شدم بنابراین جا دارد در ابتدا از خدا سپاسگزار باشم و بعد از نمایندگان صلیب سرخ تشکر کنم.کتاب‌هایی که آنها برای ما می‌آوردند فقط به آموزش زبان اختصاص نداشت بلکه دیوان حافظ به شعرهای سعدی و مولوی را هم برایمان آوردند.

علاوه بر این، مهم‌ترین بخش حضور آن‌ها بعد خبررسانی بود. چون این اعضا واسطه میان نامه‌نگاری ‌ما و خانواده‌هایمان بودند. هرچند نامه‌ها توسط منافقین که فارسی را خوب می‌دانستند مطالعه می‌شد و بعد به دست مان می‌رسید؛ اما همین نامه‌هایی که هرچند تاریخ گذشته بودند اما پس از هفت یا هشت ماه که به دست مان می‌رسید روحیه ما را تازه می‌کرد. امیدوارمان می‌کرد و نویدبخش بازگشت به آغوش گرم خانواده بود. هرچند محتوای برخی نامه‌ها غم انگیز بود اما همان‌ها هم حاوی امید و انگیزه ادامه زندگی بود.

یکی از مسائلی که تعجب نمایندگان صلیب سرخ را پس از آزادی و دیدار مجدد ما برمی‌انگیخت، این بود که چگونه اسرای ایرانی بعد از تحمل سال‌ها شکنجه و اسارت توانسته‌اند به زندگی عادی خود بازگردند و دچار بیماری‌های روحی مانند افسردگی نشوند. این را خودشان اذعان می‌کردند که کار اصلی ما همین است که به دیدار اسرا در سراسر جهان برویم اما نوع برخوردی که شما داشته‌اید نسبت به اسرای دیگر تفاوت دارد. ما هم به آنها از اعتقادات مذهبی و دینی می‌گفتیم. اینکه اگر کسی آنچه در دعاها و احادیث آمده است را باور کند در سخت‌ترین شرایط هم که باشد باز زندگی او جریان عادی خودش را طی خواهد کرد.

هنوز تعدادی از اسرا با نمایندگان صلیب سرخ در ارتباط هستند به عنوان مثال یکی از آنها آقای «هوگو» نام دارد که بیشتر به ما نوجوانان اسیر سر می‌زد. آنها معتقد بودند که ما ناخواسته و به اجبار به جبهه آمده‌ایم اما وقتی که می‌گفتیم نیروهای بسیجی هستیم متعجب می‌شدند. واژه «VOLUNTEER» که به معنی «داوطلب» است را آن موقع یاد گرفتم.

خاطرات آزاده «حمید اکبرنیا»
از دیگر آزادگان نوجوان دوران هشت سال دفاع مقدس باید به اسم «حمید اکبرنیا» اشاره کرد.او درباره مدت اسارتش و حضور اعضای صلیب سرخ در اردوگا‌ها می‌گوید: من از رزمندگان «لشکر ۷ ولی‌عصر» دزفول بودم که سال ۱۳۶۱ در منطقه «فکه» و در جریان «عملیات والفجر مقدماتی» اسیر شدم. آن زمان ۱۶ سال هم نداشتم. حدود هفت سال ونیم اسیر بودم تا اینکه همراه دومین گروه از آزادگان در سال ۱۳۶۹ به میهن بازگشتم. یادم می‌آید ۲۰ روز بعد از اسارتم صلیب سرخ به اردوگاه و «موصل ۲» آمد و مشخصات من و اسرای جدید را به عنوان اسیر جنگی ثبت کرد. ثبت اسامی اسرا به این معنی بود که آنها اکنون دیگر دارای یک شناسنامه بین‌المللی هستند و عراقی‌ها نمی‌توانند با آن‌ها رفتاری که خلاف قوانین بین‌المللی است داشته باشند.

اعضای صلیب‌سرخ معمولا در گروه‌های سه تا پنج نفره می‌آمدند و بیشتر از کشور سوئیس بودند. آن‌ها به زبان انگلیسی صبحت می‌کردند‌. عراقی‌ها هم یک یا دو روز پیش از ورود آن‌ها در اقدامی تبلیغاتی به سر و وضع اسرا و آسایشگاه‌ها رسیدگی می‌کردند. به عنوان مثال کیفیت غذ‌ا‌، پوشاک و ترمیم و بازسازی آسایشگاه در کمترین زمان انجام می‌شد و جوی آرام اردوگاه را فرا می‌گرفت. با ورود صلیب‌سرخ روحیه همه بچه‌ها در آسایشگاه‌ها تغییر می‌کرد. هرچند که مدت حضورشان کوتاه بود اما اسرا آنها را به نوعی قاصد و پیام‌رسان می‌پنداشتند و بیشتر از آنکه منتظر حضور خود اعضای صلیب‌سرخ باشند بی‌قرار نامه‌هایی بودند که هفت یا هشت ماه بعد از نگارش از سوی خانواده‌هایشان بدست‌شان می‌رسید.

آنها با دیدن و هم صحبتی با ما اسرا که سن کمی داشتیم بسیار تعجب می‌کردند و تحت تأثیر تبلیغات صدام مبنی بر اعزام اجباری رزمندگان نوجوان بودند و پس از گفت‌و گو با ما، این سوال را می‌پرسیدند که «آیا شما را به اجبار به جنگ اعزام کرده‌اند؟» می‌گفتم: «خیر. بلکه ما خودمان به زور و گریه برای دفاع از عقاید و طن و ارزش‌هایمان به جنگ آمده‌ایم.» این جواب‌ها برایشان قابل هضم نبود و تنها کاری که می‌تواسنتند در مواجه با ما اسرای کم سن و سال داشته باشند تحسین ما بود.

باورهای مختلفی درباره حضور صلیب سرخ در آسایشگاه‌ها وجود دارد و من هم از پشت پرده حضور اعضای صلیب‌سرخ در اردوگاه‌های بی‌خبرم اما آنچه که از حضورشان در آسایشگاه‌ها و اقداماتشان به چشم می‌آید این بود که این فعالیت‌ها کاملا انسان دوستانه در راستای حفظ کرامت انسانی اسرا بود چون وقتی که می‌آمدند برای مدتی نیازهای جسمی و روحی ما اسرا برطرف می‌شد. به عنوان مثال در یک نمونه کتاب‌های که همراه خود می‌آوردند ما را از روزمرگی بیرون می‌آورد و ما می‌توانستیم در آن دوران از زمان که ارزشمندترین سرمایه انسانی هر کسی است استفاده بهینه کنیم تا به علم و دانش ما افزوده شود.


Page Generated in 0/0139 sec