بدرقه از بندر امیرآباد توسط دوست آزاده
حسین آقا برای بدرقه ما بعد از ظهر از مرخصی استفاده کرد. وی اصرار داشت تا شب را در منزل وی بیتوته کنیم اما زمان بندی سفر این امکان را به ما نمیداد گرچه بسیار مشتاق بودم تا شبی در کنار دوستم به ذکر خاطرات سخت اسارت بپردازم اما ذیق وقت این امکان را از ما سلب نموده بود لذا ضمن پوزش از وی تصمیم به ادامه سفر گرفتیم حسین بسیار مشتاق بود تا ساعات پایانی روز در کنار ما باشد!
برای بدرقه راه میان بری را سفارش داد و خود با ماشین برای هدایت جلوتر حرکت نمود. بعد از 10 کیلومتر رکاب زنی حسین آقا نقطهای از ساحل دریا را نشان داد وی معتقد بود قرار است از این نقطه آب به دشت سمنان آب پمپاژ شود، لولههای قطور زیادی وجود داشت که موید صحبت بردار آزاده حسین محمدی بود. با صرف چای که توسط حسین از قبل پیش بینی شده بود مجدداً به راه ادامه دادیم.
ساحل خزر منطقه امیر آباد ، علی قربان پور، حسین محمدی، مهدی خان زاده
حسین آقا بیش از 35 کیلومتر از مسیر را به بدرقه ما ادامه داد.
با نزدیک شدن غروب آفتاب در مسیر خزر شهر از یکدیگر خداحافظی کردیم مسیری را که وی در نظر گرفته بود بسیار زیبا و دلانگیز بود گرچه در بخشی از مسیر وی قصد مزاحی نمود و بر سرعتش افزود تا اندکی از مسیر را سرعتی و بدون توقف رکاب بزنیم تا به قول خودش حالی از ما بگیرد!
اما با توجه به هوای بسیار خوب بهاری و شرایط عالی و روحیه مناسب، ما نیز بدون توقف تا لحظهای که وی توقف نکرد به رکابزنی سرعتی پرداختیم! بلاخره خود وی توقف نمود و رکابزنی تیم را ستود. گویا وی انتظار استقامت این چنینی را نداشت، قبل از غروب آفتاب از حسین آقا جدا شدیم و به راهمان ادامه دادیم.
لحظات جدایی ازآزاده حسین محمدی شنبه 23/2/1391
چند کیلومتری را در مسیری که آسفالت چندان مناسبی نداشت رکاب زدیم سپس برای استراحت شامگاهی در یکی از پلاژهای ساحلی خزر شهر اطراق نمودیم. شبی بسیار آرام با ساحلی زیبا و غروبی دلنشین اما گرفته، احساس میکردم نسبت به غروب آفتاب شرطی شده بودم! زیرا غروب آفتاب برای من تداعی کننده گذشتهای تلخ اما سراسر تجربه بود.
حضور 2 دوچرخهسوار برای هم وطنان مهربانی که برای گذراندن لحظاتی خوش تا پاسی از شب را کنار دریا میگذراندند جذاب بود. توسط بعضی از هموطنان حاضر در کنار ساحل با آش پذیرایی شدیم تا ساعت 12 نیمه شب از ساحل زیبا لذت بردیم.
غروب آفتاب و حضور خانوادهها به همراه فرزندان خردسال مرا نیز دلتنگ دختر خردسالم حلماء نمود، شیرینزبانی وی را مدتی بود که شاهد نبودم برای سرگرم نمودن خودم گزارش روزانه سفر را به سیدمحسن حیدری در استان خراسان رضوی و حجهالاسلام عبدالکریم مازندانی در شهر قم دادم تا برای رویت علاقهمندان به سفر در سایتهای پیش بینی شده درج نمایند.
علی قربان پور، غروب دلگیر 23/2/1391 ساحل زیبای خزرشهردر خال ارائه گزارش روزانه
معمولا شبی چند ساعت به تماسهای دوست داران سفر پاسخ میدادم و تقریباً روزی یک بار نیز با دخترم فاطمه در تماس بودم فاطمه بیشترین توجه را سفرم داشت.
اواخر شب سفارش جوجه دادیم تا چهارمین وعده غذایی یکسان را تجربه کنیم، البته در آن هوای روحانگیز بهاری و در خلوت ساحل غذا و چای بسیار دلچسب بود. آقا مهدی اوایل شب حال خوشی نداشت!
علت را جویا نشدم گاه تلفنهای مهدی موجب تکدر خاطرش میشد! متاسفانه همین موضوع در ادامه سفر تاثیرگذار بود و باعث میشد تا بخشی از ثبت تصاویر را از دست بدهیم و سکوت چند ساعته تلخ و گزندهای را در پی داشت که لذت سفر را از من میگرفت.
احساس کردم مهدی احساسات بسیار رقیقی دارد که گاه موجب خستگی در سفر میشد صبور بودن لازمه سفرهای طولانی میباشد بویژه سفرهای گروهی که هماهنگی و بالا بردن آستانه تحمل میتواند لذت سفر را دو چندان نماید.
شب را با اجازه مسئول پلاژ در همان مکان بیتوته نمودیم. برای در امان بودن از بارانهای ناگهانی بهاری در زیر آلاچیقی خوابیدیم.
مهدی خان زاده ساحل خزر شهر اردیبهشت 1391
شب را دقایقی با مسئول پلاژها به صحبت پرداختم. مردی بسیار خوش مشرب از اهالی خراسان بود، خودش را براتعلی غفاری معرفی نمود. چهرهای خونگرم که کولهباری از تجربههای تلخ را به همراه داشت. صحبت با وی بسیار دلنشین و آرام بخش بود.
از خاطرات زندگیش تعریف نمود، از زندگی سه دهه قبل و عواملی که موجب هجرت از وطن اصلیاش شده بود، از مردم مهربان خزر شهر صحبت کرد.
اما توضیحاتش مانع از آن نبود که از دلتنگیهایش در مورد خاک آبا و اجدادیش صرف نظر کند، آقای غفاری هزینه اقامت شبانه را از ما دریافت نکرد به قولی میهمان نوازی را به حد کمال رسانید وی از اینکه بیشتر توریستهای دوچرخهسوار خارجیها بودند اظهار تعجب نمود.
حضور ما در آن موقع از سال در آن مکان برای وی غیر مترقبه بود کمکم ساحل خلوت گردید و ما نیز برای استراحتی کوتاه به پلاژ پناه بردیم.
شنبه 23/2/1391 بیش از 4 ساعت در بندر امیرآباد توقف داشتیم اما به دلیل سرعت در حرکت و سحرخیزی بیش از یک صد کیلومتر از مسیر را رکاب زده بودیم. به نظر من این مقدار رکابزنی مسافتی مناسب و قابل قبول بود.
استراحتی مناسب و آرامش نسبی در فضای بهاری و ساحلی، برای من دل چسب و لذتبخش بود. گرچه مهدی کمی زود و با ناراحتی خوابیده بود اما من تا دیر هنگام در ساحل قدم زدم. دقایقی با دخترم تلفنی صحبت کردم و از طبیعت زیبای کنار دریا نهایت بهره را بردم.
خلوت شبانه توام با صدای امواج دریا مرا برای لحظاتی به زمانهای دور سوق داد. یاد شبهای دلگیراسارت برایم زنده شده بود و دلم کاملاً بهاری شده بود. ترنم چشمانم گواه موضوع بود.
محبت هم وطنان در طول سفر برای من مایه افتخار و مباهات بود بخوبی احساس کردم که جایجای ایران سرای من است آخر شب در غیاب آقامهدی شیطنتی نمودم و سفارش قلیانی دادم و ساعتی را سرگرم آن شدم!
پذیرایی هموطنان خزر شهر
در جستجوی یاران علی قربان پور(علی فاروج)