مسیر صعب العبور پونل، خلخال:
صبح زود بیدار شدم، نمازم را در چادر اقامه کردم برای دو صبح گاهی یک دور در اطراف پارک کوچک رضوان شهر دویدم، مرحله اول به اطراف دقت چندانی نداشتم اما با کمی دقت متوجه شدم که پارک مملو از بانوان ورزشکاری است که در حال نرمش صبحگاهی بودند!
به تصور اینکه اشنباهی در پارک ویژه بانوان اطراق نمودهایم سریع خودم را به چادر رساندم موضوع را به مهدی اطلاع دادم تا سریع بساط سفر را جمع کنیم!
خوشبختانه دقایقی دیگر چند بازنشسته مرد نیز وارد پارک شدند، از آنها سئوال کردیم وقتی مطمئن شدیم پارک ویژه بانوان نیست ورزش صبحگاهی را کامل کردیم، با صرف چای و صبحانه کامل خود را برای ادامه سفر مهیا کردیم.
هوای لطیف و خنک صبح گاهی که به برکت باران شبانه حاصل شده بود صبح زیبا و جذابی را برای ما رقم زده بود، ساعت 7 صبح روز جمعه 29/2/1391شهر کوچک رضوانشهر را پشت سر گذاشتیم، 2 کیلومتر رکاب زدیم تا به دهیاری پونل وارد شدیم، فعالیت عمرانی و راه سازی بشدت در حال انجام بود، 5 شهید دفاع مقدس بر تابلوی ورودی روستا به چشم میخورد پلی قدیمی و تاریخی که تماماً از آجر ساخته شده بود بر روی رودخانه جاری در آبادی زیبایی خاصی داشت.
پل زیبا و تاریخی پونل، جمعه 29/2/1391
مسیر جاده در منطقه پونل به دو راه تقسیم میشد، اول راهی که به اردبیل و سپس گردنه اسالم ختم میشد و راه دوم مسیر پونل خلخال بود که کمی مشکلتر بود، اما منطقهای بکر و دست نخورده را پیشرو داشتیم و مسیر کمی کوتاه تر میشد.
حس کنجکاوی باعث شد تا مسیر دشوارتر را انتخاب نماییم، گرچه برنامهریزی قبلی ما مسیر اردبیل بود اما بسیار کنجکاو شده بودیم تا مسیری ناشناخته را تجربه نماییم!
لحظاتی دو راهی پونل خلخال توقف کردیم و از چند نفر آشنا به منطقه مسیر را سئوال کردیم، در نهایت تصمیم گرفتیم مسیر جدید را تجربه کنیم.
وارد مسیر بسیار زیبای جنگلی و کوهستانی پونل، خلخال شدیم. مهدی جلوتر از من حرکت کرد، ظاهراً موضوعی وی را آزرده خاطر کرده بود! اما مسئله به من ارتباطی نداشت و من نیز تمایلی برای دانستن ماجرا نداشتم،
مهدی در خَم اولین گردنه ناپدید شد و من آهسته رکاب زدم، لحظهای احساس کردم پنچر کردهام، توقف کردم، لاستیک جلو دوچرخهام پنچر بود! این اولین پنچری من در طول مسیر حرکت بود، چون وسایل پنچرگیری را در بجنورد جا گذاشته بودم چارهای نداشتم تا مهدی را به کمک بطلبم،
اما آنتندهی خطوط غیرممکن شده بود لذا با پای پیاده به حرکت ادامه دادم، هیچ وسیلهای برای ارتباط با مهدی نداشتم، کمکم احساس کردم دل گیریهای گاه و بیگاه آقا مهدی که بیشتر به تماسهای تلفنی وی با شهرستان مرتبط بود مشکلاتی را رقم میزند، اما صبوری تنها راه برای اتمام سفر با سرانجام خوش بود.
مسیر پونل خلخال بسیار زیبا با مناظری منحصر بفرد بود که کوههای سر بفلک کشیده آن پوشیده از جنگلهای انبوه بود، منظرهای رویایی که برای کمتر کسی فرصت پیش آمده میسر میشود.
چند کیلومتر پیاده روی کردم، مهدی که انتظار مرا میکشید، ظاهراً از کندی حرکت من کمی عصبی شده بود، وقتی متوجه پنچری دوچرخهام شد احساس کردم از تندروی خود کمی خجل شده است.
لحظاتی را توقف کردیم تا لاستیک را پنچرگیری کنیم، بسیار خسته شده بودم و فرصتی برای استراحت یافته بودم، پنجرگیری در سکوتی معنا دار و فضایی رسمی انجام شد!
ابتدای جاده پونل، خلخال،جمعه 29/1/1391
با اتمام کار به راه ادامه دادیم. رکابزنان خود را به منطقه سرسبز و زیبای شالم رساندیم، لحظاتی برای شارژ باطری دوربین در تنها قهوهخانه روستای شالم توقف کردیم، کارگرانی فهیم و مهربان که به گرمی از ما استقبال کردند و لحظاتی را با آنها به گفتگو پرداختیم.
روز جمعه بود و تعدادی زیادی مسافر برای استفاده از طبیعت زیبا از منازل خارج شده بودند. جادهای که معمولاً خلوت میباشد با ترافیک مواجه شده بود! متاسفانه در فاصله اندکی از شالم تصادفی منجر به جر، شیرینی طبیعتگردی را برای مسافران تلخ کرد، با صرف چای دقایقی را به استراحت پرداختیم.
اهالی شالم میهمان نواز و مهربانند و به زبان شیرین تالشی تکلم میکنند.
عکسی را به یادگار با میزبانان میهماننواز شالم گرفتیم و برای ادامه مسیر پا به رکاب شدیم. تمام مسیر پیشرو سربالایی تند بود که به سختی رکاب زدیم، نیم ساعت بعد به روستای دوران رسیدیم، روستایی جنگلی، کوهپایهای با مناظر زیبا و دست نخورده طبیعتی فوقالعاده که برای من حیرت آور و جذاب بود.
جاده پونل، خلخال، منطقه شالم، جمعه 29/2/1391
برای ادای احترام به 6 شهید دفاع مقدس توقفی نمودیم، سپس از آبشار سرد و گوارایی که در حاشیه جاده قرار داشت بطریهای همراه را پر آب کردیم و دست و صورتی شستیم و آماده حرکت شدیم.
مهدی که از طبیعت زیبا لذت برده بود، بر خلاف ساعتی قبل شاد به نظر میرسید! من نیز از شادی وی مسرور بودم، توقف کوتاه و دلچسسب کنار آبشار انرژی لازم را برای ادامه رکابزنی به ما باز گردانده بود در کنار آبشار میان وعده غذایی سبکی که شامل نان و مقداری خیار بود صرف کردیم، میان وعده دلچسب و لذیذی که در کنار آب گورای جاری از دل کوههای جنگل بسیار لذت بخش بود.
مسیر حرکت تا کیلومتر 14 برای رکابزدن مناسب نبود، تردد بومیان و گردشگران منطقه نیز موجب شد تا در احتیاط کامل رکاب بزنیم.
بعد از یکی دو ساعت رکابزدن سنگین در کنار آب گورایی در حاشیه جاده توقف کردیم، وضویی گرفتم و نماز خواندم، سپس ساعتی را در پناه سایه درختان و هوای خنک منطقه خوابیدم، ساعت 5/3 بعد از ظهر نهار سبکی که شامل ماست و خیار و نان بود میل کردیم،
آبشار زیبای منطقه شالم، مهدی خانزاده، جمعه 29/2/1391
ساعتی در سایه شاخساران به خواب رفتیم که با سر و صدای چوپانی وظیفه شناس هراسان از خواب بیدار شدیم! حضور میهمان ناخوانده و زهرآلودی که با حرکت ناگهانی ما به لابلای سنگها فرار کرد!
امیدوار بودم که تجربه مار گزیدگی را در طول سفر نداشته باشم. ساعت 4 مجدداً به رکابزدن پرداختیم، مسیر شیبدار سرعت رکابزنی را کاهش داده بود، ناچار بودیم هر چند کیلومتر دقایقی پیاده روی کنیم تا عضلات پا دچار مشکل نگردد.
دقایقی بعد به آبشار پر آبی دیگر رسیدیم، مهدی تصمیم گرفت تا آب تنی کند ولی من از آب سرد نگران بودم، مراقب دوچرخهها شدم و مهدی برای شنا به مکان مناسبی رفت، یکربع بعد لباس پوشید و برای ادامه مسیر آماده شد.
آب تنی تاثیر بسزایی در شادابی و روحیه مهدی داشت دقایقی بعد تنها روستای کوچک مسیر را رکابزنان پشت سر گذاشتیم، دو راهی روستای نوده رسیدیم، چند آلاچیق برای پذیرایی از مسافران به چشم میخورد، هوا کمکم تاریک شده بود تصمیم گرفتیم شب را در همان مکان دنج و آرام اطراق کنیم.
غروب جمعه برای من یادآور دلتنگی های دوران اسارت بود، از تصمیم مهدی مبنی بر اطراق شبانه در کنار گذر روستای نوده استقبال کردم، بعد از توقف لحظاتی را با دخترم فاطمه تماس گرفتم و با وی صحبت کردم تا حال و هوای غروب جمعه را فراموش کنم، تعدادی از مسافران نیز در همان مکان اطراق کرده بودند، خانوادهای مهربان با چای ما را مورد لطف خود قرار داد.
جاده پونل، خلخال، منطقه نوده غروب جمعه 29/2/1391
کارکنان قهوهخانه بین راهی بسیار مهربان و مودب بودند و به گرمی از ما استقبال کردند، گزارش روزانه را به سیدمحسن و آقای مازندرانی دادم سپس گوشی و دوربین را شارژ کردیم، نماز بجا آوردم و سفارش شام دادم،
گوشت در این منطقه بسیار ارزان بود، هزینه 2 پرس چلوگوشت با گوشت تازه گوسفندی و نان و دوغ محلی به مراتب ارزانتر از یک پرس پیتزا در پایتخت بود!
شیطنتی کردم، قلیانی سفارش دادم، مهدی لب به قلیان نزد ولی من با ولع کامی گرفتم و خودم را به تغافل زدم! مردم منطقه نوده بسیار میهماننواز و مهربان بودند، اکثر جمعیت منطقه از برادران اهل سنت بودند، همنشینی با آنها برای من که مشتاق تحقیق و مطالعه بودم بسیار مغتنم بود.
چند نان محلی نیز برای احتیاط تهیه کردیم تا در ادامه مسیر دچارمشکل نشویم.
منطقه زیبای پونل،خلخال، محدوده روستای نوده، شب جمعه 29/2/1391
هوای بهاری همچون شبهای پاییزی سرد و گزنده بود، و برای در امان ماندن از سرما به پتو و کیسه خواب پناه بردیم، آخر شب برای محاسبه هزینه آلاچیق مراجعه کردم، متصدی قهوهخانه در کمال خوشرویی و متانت برای آلاچیق هیچگونه هزینهای را دریافت نکرد وی فقط هزینه شام را که بسیار هم نازل بود دریافت نمود!
درجستجوی یاران علی قربان پور(علی فاروج)