مسئول این همه آتش به دل سوخته کیست؟
آرزوهای شنیدنی کودکانی که نای بازی کردن هم ندارند / اتاق هایی که به جای ۲ نفر ۴ نفر در آنها بستری هستند
گاهی خسته می شود، خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی، خسته از انتظار بر روی تخت، خسته از تهوع های بی وقت، خسته از نگاه دیگران .....
|
به گزارش شبکه خبری هزاره سوم به نقل از ائل پرس؛
ورق های تقویم با گذر روزها سپری می شود و غافل از گذران عمری که برای برخی ها به خوبی و خوشی و برای برخی دیگر، روزگار روی خوش نشان نمی دهد و به ناچار و تسلیم به تقدیر خداوند، با مشکلات و سختی های همراه می شود، برای اطلاع از وضعیت بیمارستان و جویایی احوال بیماران کوچک بیمارستان کودکان تبریز، راه خیابان ششکلان را پیش میگیرم.
هوای ابری و سرد تبریز،اخم بیمارستان کودکان (فرمانفرمایان) را در هم کشیده بود و برخی در بیرون بیمارستان و برخی جلوی درمانگاه ها نشسته بودند.
در بین راه کنکاش و سوالاتی در ذهنم بودند که با ورود به بخش خون همه به یکباره بار سفر بستند و برای ساعتی مرا با دنیای پر از بچه هایی که خیلی وقت بود رنگ خنده بر چهره شان نقش نبسته بود تنها گذاشتند.
سالنی کوچک با هشت اتاق بستری که همه مملو از بیمار و تخت بستری بود.
به اتاقی در انتهای سالن سر می زنم مادری برای کودکش که مشخص نیست پسر است یا دختر قصه می خواند. قصه بیماری فرزندش را برایم بازگو می کند.
«اهل بوکان هستیم.محنا دو سال و سه ماهش بود که شروع به استفراغ های شدید کرد. بعد از ۳ ماه استفراغ مداوم پزشک اطفال گفت باید سی تی اسکن انجام بدهیم اما چیزی مشخص نشد. تا این که تشنج کرد و دکترها گفتند که باید سریع در بیمارستان بستری شود چون آب بدن بچه به شدت از دست رفته و لاغر شده است. بعد از سی تی اسکن مجدد، توده ای در شکم محنا خودش را نشان داد».
با خنده ای منتهی به بغض می گوید: در تبریز کسی را نداریم گاهی همراهان و پرستاران به شوخی می گویند بعد از مرخصی به خانه ات نرو، از بس طول سال همیشه در بیمارستانم.
سرنگی از نخ ابریشم برای دستان کوچک بچه ها / غربت یعنی سه نوروز در بیمارستان سپری کنی
الهام-م ۸ ساله که با چشمانی گریان و دلی پر از تمام نشدن سرم شیمی درمانی، در خصوص آرزوی خود می گوید: روزی که دوباره بروم مدرسه آنقدر درس میخوانم تا مهندس تجهیزات پزشکی شوم و سوزن های روی سرم ها را با ابریشم درست می کنم تا دستان بچه ها درد نگیرد.
مادر الهام که از شهرستان بناب به تبریز آمده است می گوید: مادر بزرگم وفتی میخواستم ازدواج کنم و به شهری دیگر سفر کنم؛ از دلتنگی گله می کرد و می گفت: غربت غم عجیبی دارد و من بارها به او گفته بودم که ما زیر یک آسمانیم پس مسافت ها غربت نمی آورد.
ادامه می دهد: عجیب بود، سالهاست به دنبال مادر بزرگم می گردم که بگویم؛ راست می گفتی همه دنیا برایم غربت است وقتی بچه ام هر روز برای دلتنگی اتاقش با گریه به خواب می رود.غربت یعنی شب را به روی صندلی همراه صبح کنی، غربت یعنی سه نوروز را در بیمارستان سپری کنی،غربت را می شود از چشمان مادری خواند که برای نمونه گیری دختر ۸ ساله اش ساعت ها باید پشت در گریه کند.
کاش مادربزرگم زنده بود به او میگفتم: پشت دیوار هم غربت است.
اگر بزرگ شدم پزشک می شوم، البته اگر بزرگ شدم...
حسین با صدای خنده هایش،همه اهالی اتاق را به خنده در آورده است، همه می گویند یک روز بدون حسین، نمیتوان اینجا ماند.
مادرش می گوید: حسین ۱۰سال دارد و بیماری خون در رگهای ظریفش جان او را به لب رسانده، به موهایش خیلی حساس است، امروز که دومین جلسه شیمی درمانی است به موهایش دست کشید و با دیدن ریزش موهایش،حالت عجیبی پیدا کرد ولی به روی خودش نیاورد.
حسین ارتباط خیلی گرمی با پزشکان و پرستاران و بهیاران بخش برقرار کرده است، اهل سلماس است و با لحظه زیبایش می گوید: دلم برای شهرم، دوستانم، خواهرم تنگ شده.
حسین میان کلام من و مادرش می پرد و خیره به چشمان نمناک مادرش می گوید: بزرگ که شدم میخواهم پزشک شوم به فکر فرو می رود و ادامه می دهد: اگر بزرگ شدم...
ساعتها پای خنده های حسین نشستم و برایش نقاشی کشیدم و صحنه های خنده دار تماشا کردیم و بالاجبار و رسم ایام روزگاران ،خداحافظی کردیم.
خسته ام از جمله تکراری "خدا شفا بدهد "
مادر مبینا کنار تخت او نشسته بود و به با او به کارتون نگاه می کند و با آهی از درون می گوید: بچگی هایش خیلی شیطنت و بازیگوشی می کرد ولی همیشه از درد شکم ناله می کرد که ما همیشه باعثش را پرخوری می دانستیم که با تب کردن های اخیر و مراجعه به پرشک از بزرگی بیش از حد طهال و کبد به ما خبر داد و حالا ۲ سال است زندگیمان در بیمارستان خلاصه شده است.
گاهی خسته می شود، خسته از سرنگ های بی رحم همیشگی، خسته از انتظار بر روی تخت، خسته از تهوع های بی وقت، خسته از نگاه دیگران .....
همه ما گاهی خسته می شویم از جمله تکراری "خدا شفا بدهد " و نمیتوانم گریه های دخترم را که برای صدای بازی بچه های آنسوی پنجره بیتابی می کند را تحمل کنم.
کلمه "تمام میشود" برایم معنی ندارد / ارشیایی که جز رنگ سفید لباس پرستار ها رنگی ندیده
مادر ارشیا می گوید: دیگر کلمه "تمام میشود" برایم معنی ندارد، از بیتابی ها و دلتنگی های ارشیا دلم می گیرد.
ارشیا بچه است، ۳ سال دارد، هنوز منتظر شیرین زیانی هایش هستم، منتظرم راه برود و برایم بخندد، اما از ۱۴ ماهگی جز رنگ بیمارستان و لباس سفید پرستاران چیزی ندیده، با بغضی سنگین میگوید: کاش تمام شود...!!
ارشیا دومین بچه من است، هنوز در حیرتم، چطور یک دفعه چنین اتفاقی افتاد،من تابه حال حتی بیمارستان کودکان را نمیشناختم...
تلخ ترین مثبت برگه آزمایش/کمبود فضای فیزیکی، رفت آمد ها، هزینه ها، درهایی است که با درد بچه هایمان به سراغ ما می آیند
نرمین، دختری با موهای طلایی که چهره اش تاثیر سرم شیمی درمانی را نمایان می کند با خنده رو به پرستار می گوید: اگر روزی از اینجا رفتم برای خودم تولد می گیرم و همه شما را دعوت میکنم حتی دکتر ها را.
این دختر ۱۲ ساله از مهربانی های پرستاران و بهیار ها دم میزند" هر وقت ببینند من یا هم کس دیگری کمی بی حوصله است، انقدر حرف میزنند که بخندد."
مادرش میگوید: تلخ ترین مثبت در قلب برگه آزمایش، به اندازه ۳۰ سال پیرم کرد. چادرش را مچاله کرد و با نگاه به دخترش که روی صندلی در امواج موی عروسکش شنا می کرد با شانه هایی لرزان میگوید:دلم نمی آید موهایش را کوتاه کنم.
مادر رقیه که در تخت سالن بستری است میگوید: تنها درد ما بچه هایمان است، از طرف پرسنل نه دکتر ها مشکلی نداریم، تنها مشکل کمبود تخت ها و نبود تهویه است. بیمارستان حتی برای خرید دارو ما را درگیر نمی کند اما هزینه خود ما، رفت آمد ها و خوراک، خودش برای ما مصیبتی است.
پرستار هایی که مادر می شوند و مادری که برای بچه ۱۰ ماهه اش دعا می خواند
حسین اوف،پسر ۶ ساله که از آذربایجان برای مداوا به بیمارستان آمده است می گوید: دلم گرفته، کسی را نداریم و با مادرم آمدم و مادرم برای کارهای پاسپورت به بیرون رفته است، اینجا پرستارها به من رسیدگی می کنند.
ریحانه، دختر بچه ۱۰ ماهه که زیر دستگاه و سرم است توجهم را جلب می کند و به بالای تختش که رسیدم ، مادرش با چشمانی گریان دعا میخواند، با نگاه به دخترکش گفت: در شکمش توده وجود دارد و با عفونت شدید خونی مواجه شده است که باید بررسی شود ولی بعد از ۳۵ روز هنوز تشخیص نهایی اعلام نشده.
۴ سال اسکان در بیمارستان کاسه صبر فاطمه را پر کرده
با صدای دختری از جا کنده می شوم و به طرف سالن می روم، فاطمه با گریه و داد و بیداد می خواست به خانه شان برود، گریه امان صحبت کردن نمی داد.
پرستار و پزشکان برای قانع کردنش هر کاری می کنند اما گویی دیگر ۴ سال اسکان در ایزوله بیمارستان تاب و توانش را از بین برده است.
ساعاتی که آنجا بودم، با حرف ها و سرود ها و بازی با بچه هایی گذشت که گویی پرنده ای بودند در قفس. بخش خون، دنیایی بود برای خودش، دنیایی پر از کودکان و مادرانی که غیر ازپاکی و معصومیت و سلامتی، توقعی از دنیا نداشتند.
کمبود فضای فیزیکی، نبود پرستار و بهیار مشکلات اصلی بخش خون
خانم فرزانه مجیدی، سرپرستار بخش خون بیمارستان کودکان در گفتگو با خبرنگار ائل پرس در خصوص مشکلات بیمارستان گفت: همه نهاد ها و بیمارستان ها در مقابل نقاط مثبت، نقاط منفی نیز به همراه دارند، مشکل اساسی و بزرگ این بخش کمبود فضای فیزیکی است که در اتاق هایی که اصولا باید ۲ تخت در آن جای بگیرند، چهار تخت بیمار و چهار تخت همراه قرار دارد.
وی گفت:ما حتی از کمترین و کوچکترین جای ممکن برای بستری بیماران در نظر گرفته ایم و این مسئله باعث می شود که سیستم تهویه به خوبی عمل نکند.
تاسیس اتاق بازی از درد و دلتنگی این کودکان کاسته است / پرستاران این بخش هر ثانیه با درد این خانواده ها و کودکان همراهند
این پرستار بیمارستان کودکان در ادامه با تشکر از خیرین و مسئولین شهرداری و علوم پزشکی گفت: با تلاش مسئولین و خیرین در این بخش برای کودکان اتاق بازی تاسیس شد که بار عظیمی از دلتنگی کودکان کاسته است.
مجیدی با اشاره به شغل سخت پرستاری اظهار داشت: پرستاری شغل سختی محسوب می شود چه بسا که این شغل در چنین بخشی مورد استفاده قرار بگیرد که هر لحظه شاهد زجر و عذاب خانواده هایی می شوید که با بیماری فرزندشان درگیرند.
وی با خوشحالی از احساس رضایت والدین از برخورد کادر بخش افزود: این مادران و کودکان به حد کافی مشکلاتی با خود به همراه دارند و ما نباید با مشکل بزرگتری اعم از بد اخلاقی و معطلی و ناراحت کردن آنها باعث آزاد و دلرنجی آنها شویم.
با اینکه کمبود پرستار و بهیار در این بخش به خودی خود مشکلات بیشتری به دوش بخش می گذارد و اکثر پرستار ها به صورت طرحی برای گذراندن واحد های درسی خود به این بخش مراجعه می کنند،اما در تلاشیم تا کوچکترین رنجی باعث ناراحتی آنها نگردد.
در طول سالهای اخیر بیماری سرطان رو به افزایش است / حضور پزشکان متخصص و زبده در بیمارستان کودکان تبریز/فرسودگی ساختمان و نبود فضای فیزیکی
دکتر شهرام عبدلی اسکویی، رئیس بیمارستان کودکان در گفتگو با خبرنگار ائل پرس در خصوص مسائل مربوط به بخش خون و مشکلات دارویی گفت: با وجود اینکه در طی سالهای اخیر مبتلایان به بیماری خونی و بیماران حاد رو به افزایش است و بیمارستان کودکان تبریز تنها مرکز درمانی مخصوص این مبحث در استان به شمار می رود در مقابل نقاط قوت ، نقاط ضعفی نیز به همراه دارد.
بیمارستان کودکان نسبت به سالهای پیش با افزایش پزشکان متخصص و فوق تخصص در بیماری های خاص و سایر بیماری ها پزشکان مجربی را برای درمان به بیمارستان جذب نموده است که این یک نقطه قوت در عرصه پزشکی به حساب می آید ولی در مقابل نقاط قوت نقاط ضعفی همچون مشکلات بخش خون که با فرسودگی ساختمان و نبود فضای فیزیکی مواجه شده است که گاها بیماران شاید چند روز پیاپی در اورژانس و یا حتی در بخش های دیگر به صورت موقت بستری می گردند.
ساختمان جدید در محوطه بیمارستان و شهرک خاوران / تهیه دارو ها به عهده خود بیمارستان است / پذیرش اتباع غیر ایرانی در بیمارستان کودکان / بیمه سلامت ۹۰ درصد هزینه ها را پرداخت می کند
این پزشک با اعلام اینکه این مشکل با ساخت بیمارستان جدید که به کمک شهرداری در حال احداث است حل می گردد؛ وی خاطر نشان کرد: این بیمارستان که در حال احداث در محوطه بیمارستان کودکان تبریز قرار دادر بخش اعظمی از مشکل بخش خون را حل میکند.
این فوق تخصص بیماری های عفونی کودکان در خصوص مشکلات دارویی در گفتگو با خبرنگار ائل پرس اذعان داشت:ب یماران و همراهان آنها به هیچ عنوان درگیر مسائل خرید دارویی از بیرون بیمارستان اقدامی نمی کنند چرا که اقلام دارویی بهتر از سالهای گذشته عرضه می شود، بیمارستان کودکان مجهز ترین بیمارستان برای انواع بیماری های کودکان در نظر گرفته شده است که پذیرای بیماران اتباع غیر ایرانی نیز خواهد بود.
عبدلی با اشاره به بیمه سلامت بیان نمود: بیمه سلامت ۹۰ درصد از هزینه های این بیماران را به عهده گرفته است که بیمار فقط ۱۰ درصد آن را پرداخت می کند.
به امید روزی که هیچ بیمارستانی بخش کودکان نداشته باشد...
وقت رفتن که می شود،به یاد می آورم چند ساعت پیش راکه با با دنیایی پر از ابهام وارد بیمارستان شده بودم، و حالا با فکری مالامال از اندوه بیرون می روم و صدایی که مادام در گوشم زمزمه می شود؛ مادرم می گفت : موهایم که بریزد...زود بلند می شود... اما نمی دانم این زود کی می آید...
در طول راه به دستهایم نگاه میکنم،دست من درد می گیرد، دهانم خشک می شود و رگ هایم می سوزد وقتی به سرم های شیمی درمانی فکر می کنم که ۱۸ ساعت روی دستان نحیف آن کودکان که از خوب و بد زندگی فقط خنده ها و شیطنت ها را می شناسند ولی سرمها نه رمقی برای بازی و نایی برای حرف زدن باقی می گذارند.
نمی دنم کی خلاص می شوند از این تخت ها ، اما آرزو دارم دیگر هیچ صبحی برای آنها پاییزی نشود...
امیدوارم گاهی مسئولین هم نه به اقتضای شعار های تبلیغاتی ، بلکه در قالب یک تفکر انسانی قدم به این بخش ها بگذارد که هم تسکینی به دل والدین این کودکان باشند و هم با سخاوت دردی از این بیماران را دوا کنند.
به امید روزی که هیچ بیمارستانی بخش کودکان نداشته باشد...
لینک مطلب: | http://h3nn.ir/News/10248.html |