|
تضمین غزل مولانا شماره 553 شمس تبریزی
توجه: علاقه مندان از این پس می توانند از تضمینهای شعرای نامدار ایران با سرایش استاد علی پناهی نکو شنبه هر هفته در شبکه خبری هزاره سوم بره مند شوند
|
عشق تو اُفتد اَر بِسر دگر ز سَر نمیشود |
|
آتش عشق نازنین که بی ثمر نمیشود |
||
خاکم اگر مقر شود مهر تو در نمیشود |
|
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود |
||
|
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود |
|
||
کون و مکان ز هست تو، قاعدة الست تو |
|
بقای آن ز بست تو، زحکمت نشست تو |
||
نجات بتپرست تو، مُهر شود به شصت تو |
|
دیدة عقل مست تو چرخة چرخ پست تو |
||
|
گوش طَرَب بدست تو، بی تو بسر نمیشود |
|
||
دل شده کوش میکند، حلقه بگوش میکند |
|
عشق خروش میکند، گوش بگوش میکند |
||
خفته بیهوش می کند، بوش چو بوش میکند |
|
جان زتو جوش میکند،دل زتو نوش میکند |
||
|
عقل سروش میکند، بی تو بسر نمیشود |
|
||
لطفِ تو شد حصارِ من رحمت تو نثار من |
|
زِخوانِ توست بارِ من، گردش روزگار من |
||
خزان دَهی بهار من، کویر لالهزار من |
|
خمر من و خُمار من باغ من و بهار من |
||
|
خواب من و قرار من، بی تو بسر نمیشود |
|
||
ماه هلال من توئی، قدرت بال من توئی |
|
نقش جمال من توئی، در خط و خال من توئی |
||
رفته و حال من تویی، قیل و مقال من توئی |
|
جاه و جلال من توئی،ملکت و مال من توئی |
||
|
آب زلال من توئی، بی تو بسر نمیشود |
|
||
روز به ابتدا روی، شام به انتها روی |
|
گاه به کیمیا روی، بردل بیریا روی |
||
گه بدر خطا روی، سر زده بر شفا روی |
|
گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی |
||
|
آنِ مَنی کجا روی، بی تو بسر نمیشود |
|
||
بینی و گه دم نزنی، گر بزنی کم نزنی |
|
سَر که بِره میشکنی، سر چو گران برفکنی |
||
کار نه آن می نکنی، نیست گره وا نکنی |
|
دل بنهند بَر کنی، توبه کنند بشکنی |
||
|
این همه خود تو میکنی، بی تو بسر نمیشود |
|
||
کون و مکان که بَر شدی، ز بود تو اثر شدی |
|
هر که ز تو بدر شدی، قصة او بسر شدی |
||
ز هر دری تو در شدی، ز خاک پات زر شدی |
|
بی تو اگر بسر شدی، زیر جهان زبر شدی |
||
|
باغ ارم سَقَر شدی، بی تو بسر نمیشود |
|
||
گر که ز غم بِهَم شوم، یا که چو بید خم شوم |
|
مانده ز بازدَم شوم، اسیر صد ستم شوم |
||
به عشقت ای صنم شوم، ز بندگی نه کم شوم |
|
گر تو سری قدم شوم، ورتو کفی علم شوم |
||
|
ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمیشود |
|
||
تنم ز خاک رُستهای، احسنتم بگفتهای |
|
گوهر جان بِسُفتهای، جان به تنم نهفتهای |
||
آبرویم نَرُفتهای، عیب مرا نَجوستهای |
|
خواب مرا ببُستهای، نقش مرا بِشُستهای |
||
|
وز همهام گسستهای، بی تو بسر نمیشود |
|
||
کار تو شد بکار من، دست تو شد حصار من |
|
درد تو لالهزار من، یاد تو شد قرار من |
||
هزار باره بار من، سَبُک شد از نگار من |
|
گر تو نباشی یار من، گشت خراب کار من |
||
|
مونس و غمگسار من، بی تو بسر نمیشود |
|
||
به عقش روت دلخوشم، از آن بود که سرخوشم |
|
بباغ و دشت مهوشم، بی تو عدوی سرکِشم |
||
بی تو چو ساز ناخوشم، اسیر رنج و چالشم |
|
بی تو نه زندگی خوشم، بی تو نه مردگی خوشم |
||
|
سر ز غم تو چون کشم، بی تو بسر نمیشود |
|
||
من که نیایم به عدد، کار تو کردهام دو صد |
|
پاک دلم ز هر حسد، نمودهای تا به ابد |
||
پناهیا صبح دَمَد، شمس تو راست مُستَند |
|
هر چه بگویم ای سَنَد، نیست جدا زنیک و بد |
||
|
هم تو بگو به لطف خود، بی تو بسر نمیشود. |
|
||
28/7/1391
لینک مطلب: | http://h3nn.ir/News/4865.html |