شبکه خبری هزاره سوم
printlogo


کد خبر: 5071تاریخ: 1393/1/27 01:12
در جستجوی یاران (قسمت بیست و هشتم)
سفرنامه
در جستجوی یاران (قسمت بیست و هشتم)
علاقه مندان(درجستجوی یاران)می توانند قسمتهای بعدی این سفرنامه مهیج را در روزهای زوج در شبکه خبری هزاره سوم پیگیری نمایند

لولین تجربه‌ی ناخوشایند هم سفری

مهدی در طول سفر بسیار مودب و با متانت زحمت بخشی از ناتوانی های من را تحمل کرده بود اما برخلاف روزهای گذشته امروز مهدی آرام و قرار نداشت و از لذت‌های سفر چندان بهره ای نبرد چرا؟ نمی دانم!

در طول مسیر آقامهدی چند تماس پیاپی داشت که تاثیر بدی بر روحیه وی گذاشت، من از موضوع تماس‌ها مطلع نبودم ولی تاثیر سوء آن را در حرکات آقامهدی بوضوح می‌دیدم. بی قراری، عصبانیت، عدم هماهنگی در رکاب زنی حتی عدم هماهنگی در نوع خوردن و زمان توقف را شاهد بودم، این رفتار مهدی برایم بسیار ناخوشایند بود اما برای ادامه سفر صبر تنها راه برای غلبه برمشکلات بود، امیدوار بودم مشکلات پیش آمده  تاثیری در ادامه مسیرمان نداشته باشد.

گویا آقامهدی لحظه به لحظه بد خلق تر می‌شد ساعتی از ظهرگذشته بود و هنوز رکاب می‌زدیم، گرمای هوا وضعیت روحی مهدی را بدتر کرده بود واصرار بر رکاب زنی داشت در حالی که گاهی از محیط اطراف وگاهی از وسایل نقلیه عبوری ابراز انزجار می کرد!

یقین داشتم اگر به همین حالت ادامه دهیم حتماً دردسرساز خواهد شد، برای نهار و نماز به وی اعلام آمادگی نمودم با وجود مکان های بسیار دیدنی و سایه درختان تنومند در نهایت تعجب، در اولین شهرمسیر (شهر زیبا وکوچک دلند) کنار دیواری بدون سایبان و دور از دسترس آب در پیاده رو برای استراحت و نهار توقف نمودیم!

احساس کردم وی به دلیل به هم ریختگی روحی به نوعی قصد لجبازی را دارد بعد از اقامه نماز ظهر خیار موجود را برای تهیه ماست و خیار پوست نمودم مهدی به نوع شستشوی خیارهایی که از قبل شسته شده بود بهانه گرفته بود این موضوع برای اولین بار مرا نیز عصبانی نمود! احساس کردم باید موضوع بهانه جویی بی موردش  شفاف بیان شود.

با جدیت از نوع حرکت آقامهدی گلایه نمودم توقف وی درمحلی نامناسب را گوشزد نمودم برای اولین بار به وی پیشنهاد نمودم در صورتی که از ادامه مسیر خسته شده است قبل از بروز هرگونه کدورتی ازهم جدا شده و جداگانه به مسیرمان ادامه دهیم مهدی که تازه متوجه وخامت اوضاع خود ساخته‌اش شده بود و بزرگترین آرزویش ادامه رکاب زنی بود کمی آرام شد و مشکلی را که در ارتباط کارش پیش آمده بود را توضیح داد.

مکانی نامناسب برای نهار ونماز، شهر دلند،21/2/1391

ظاهرآً مهدی مدیریت آژانس خود را به یکی از دوستانش محول نموده بود تا با خیالی آسوده به مسافرت برود اما دوست وی نیز مسئولیت آژانس را با بی مسئولیتی به کسی دیگر واگذار کرده بود که زمینه نارضایتی ارباب رجوع را فراهم نموده بود اما من هیچ نقشی در این موضوع نداشتم در صورت ادامه ناهماهنگی و پرخاشگری احتمال داشت سفر دو نفره ما نیز آسیب پذیر گردد.

گرچه از دست مهدی نیز کاری بر نمی آمد تنها راه چاره نظارت جدی خانواده مهدی بر مدیریت آژانس در طول سفر بود، البته من قبل از سفر پیش بینی نموده بودم در صورت بروز هرگونه حادثه ای به سفرم ادامه دهم، برخورد قاطع و جدی من برای مهدی غیر منتظره بود زیرا وی در بدترین و در سخت ترین شرایط فقط با سکوت من مواجه می‌گردید و به صبر وحوصله ام ایمان داشت اما احساس لجبازی وی مرا به شدت نگران نموده بود دلیلی برای این نوع حرکت وی نمی دیدم.

لزوم تذکری جدی برای تعیین تکلیف ادامه مسیر انفرادی یا مشترک کاملاً ضروری به نظرم رسید، یاید به صراحت ناراحتی خودم را از وضع موجود اعلام می کردم زیرا تحمل شرایط فوق را نا ممکن می دانستم، در نظر داشتم تا یک روز دیگر نیز مهدی را همراهی نمایم و درصورتی که تغییر رفتاری را در وی مشاهده نکردم به تنهایی به مسیرم ادامه دهم.

کاری که خوشبختانه خیلی زود اثر بخشی خود را نمایان نمود و شرایط ایده آل برای ادامه سفر فراهم گردید از تلفن های مکرری که به وی می شد می توانستم بروز مشکلی را برایش حدس بزنم اما منتظر بودم تا خود وی مشکل را در میان بگذارد.

خوشبختانه وقتی مهدی مشکلش را بازگو نمود احساس کردم اتفاق خاصی برای وی نیفتاده است لذا وی را دلداری دادم و به وی گفتم اینکه دوستی ازاعتماد وی سوء استفاده نموده است نباید بیش از اندازه برآشفته گردد زیرا وی تلفنی نیزمی تواند بر امور مدیریت داشته باشد تا به اولویت اصلی وی که به نتیجه رساندن سفر تاریخی اش می‌باشد لطمه ای وارد نشود.

بعد از کمی توقف که بسیار کسل کننده بود به مسیرمان ادامه دادیم، چند بطری آب سرد خریدم سپس ازعابر بانکی که در آن نزدیکی بود مقداری پول تهیه کردم گرچه مهدی چندین بار عذرخواهی نمود اما نیم روزی سخت و دلگیر را برای هردو نفر رقم زد.

استراحت بد هنگام نیم روزی نه تنها خستگی را بر طرف نکرد بلکه بر کسالت موجود نیز افزود، هوا هنوز گرم بود اما با رکاب زدن می توانستم کمی ذهنم را مشغول کنم شهر کوچک و زیبای دلند را پشت سر گذاشتیم، به روستای سرسبز گلند که متصل به شهر بود وارد شدیم

روستای گلند با تقدیم پنج شهید دفاع مقدس رسالت بزرگی را بردوش می کشید، هر چه به غروب آفتاب نزدیک تر می‌شد هوای بهاری شمال خنک تر و بهتر می شد و البته حال و هوای مکدر ما نیز بهتر و بهتر می شد 2 کیلومتر رکاب زدیم و به روستای کوچک تاتار سفلی رسیدیم  به فاصله اندکی به شهر زیبای خان بیبین رسیدیم.

خان بیبین از جمله شهرهایی است که با سکونت طوایف مختلف (ترکمن، فارس، شمالی و....) با تنوع گویشی جاذبه ای خاص برای محققین و توریست های علاقه مند به تحقیق ایجاد نموده است، خان بیبین را از نظر ترکیب جمعیتی و تنوع لهجه‌ها چون شهر بجنورد یافتم، شهری تمیز با خیابان های سرسبز که در نگاه اول هر رهگذری را به تحسین وا می داشت.

با پشت سرگذاشتن شهر خان‌بیبین به روستای سعدآباد فیندرسکی رسیدیم این آبادی 10 شهید را در طول سال های دفاع مقدس تقدیم کرده بود آبادی در سمت راست جاده با قامتی برافراشته منتظر مسافرین خسته و رهگذر بود.

کمی جلوتر روستای نامتلو را پیش روداشتیم، 5 شهید دفاع مقدس حاصل تلاش و رزم نابرابر در برابر دشمن تا بن مسلح بود که پدران و مادران نامتلو برای دفاع از آرمان های انقلاب اسلامی تقدیم کرده اند.

ساعت پنج و نیم به آب زلال و روانی رسیدیم که در میان مزارع و شالیزارها جاری بود، قسمتی از مسیر آب از زیر پلی می گذشت که پناه گاهی مناسب برای شنا بود، به نظرم رسید با لحظاتی آب تنی احتمال تغییر شرایط روحی امکان پذیرمی باشد با مهدی تنی به آب زدیم، خوشبختانه چهره مهدی با آب تنی از حالت گرفته و عبوس به چهره ای خندان و بشاش بدل گشت.

آب تنی دیر هنگام بسیار لذت بخش بود

آرزو کردم ای‌کاش زودتر، این روش به ذهنم رسیده بود تا نهار را در فضایی با نشاط صرف می‌کردم، نیم ساعتی را به بهانه آب تنی توقف کردیم، با خنک شدن هوا و رفع خستگی به شیوه آب درمانی حال و هوای ما نیز تغییر کرد.

مهدی ضمن عذرخواهی به خاطر خستگی روحی‌اش شروع به غزل خوانی نمود! امیدوار بودم بخش پایانی روز را به جبران روزی کسل کننده و ملال آور با شادی و نشاط به آخر رسانیم، این بار با آرامش خاطر به رکاب زدن پرداختم.

روستای دارکلاته را نیز پشت سر گذاشتیم، روستایی کوچک که 4 شهید مظلوم روستا یادآور دوران با عظمت دفاع مقدس بودند، 1 کیلومتر بعد به روستای حسین آباد، تپه‌سر رسیدیم، برگلزار هشت شهید دفاع مقدس آبادی ادای احترام نمودیم بعد از قرائت سوره فاتحه به راهمان ادامه دادیم، با پشت سر نهادن روستای رضا آّباد به روستای بلوچ آباد دوم رسیدیم.

روستای بلوچ آباد نامی آشنا بود که در طول مسیر قبلاً نیز آن را دیده بودم، روستا را با تنها شهیدش ترک کردیم به روستای مهدی آباد در مدخل شهر زیبای قرق رسیدیم

قرق شهری کوچک اما با صفا است از دیدنی‌های قرق، پارک جنگلی آن می باشد که سالانه پذیرای دهها هزار رهگذر خسته است که با اقامتی کوتاه حامل خاطراتی شیرین می‌گردند، تصمیم گرفتیم شب را پارک جنگلی قرق اطراق نماییم و از مواهب الهی نهایت بهره را ببریم، نیازهای اولیه را به همراه مقداری نان و نوشیدنی خنک و میوه تهیه کردیم ترجیحاً به سمت جنگل قرق که یکی از زیبا ترین اماکن اقامتی منطقه سرسبز شهید پرور شمال می‌باشد حرکت کردیم، قبل ازغروب آفتاب به پارک جنگلی قرق رسیدیم مکانی بی نهایت زیبا، دلنشین، خاطره انگیز که می تواند خستگی هر رهگذر خسته ای را کاملاً برطرف نمایید.

برگرفته از سفرنامه در جستجوی یاران به قلم علی قربان پور یامی


لینک مطلب: http://h3nn.ir/News/5071.html

Page Generated in 0/0135 sec