داستانک/یه لقمه نون حلال!
|
تازه توی واحد جدید مشغول به کار شدم... کار عقب افتاده زیادی برای انجام دارم ....
امروز هم مثل هر روز گرم کارم که یکی از همکارای واحد بغلی میاد تو ...
بعد از سلام و احوال پرسی میشینه روبرومون و شروع می کنه از خودش و خاطراتش برامون بگه.... وقتی داره حرف می زنه به سختی می تونم تمرکز کنم.... خدای من! داره با قصه هاش کارهام رو عقب میندازه... هیچ چیز رو هم از قلم نمیندازه: از قیمت طلا و دلار، از شلوغی خیابان، از کمر باریک و لب کلفت بعضی هنرپیشه ها، از عمر طولانی فلان و از قد کوتاه بهمان، از سوء مدیریت رئیسش، از تدبیر و پشتکارخودش .... !
نمیدونم چجوری حالیش کنم که من کار دارم و اون با این حرفاش مزاحم منه...
بالاخره از جاش بلند می شه. خوشحال می شم... اما خندم می گیره از جملات آخری که موقع خروج از اتاق به زبان میاره:
همینطور که داره گله می کنه از رفتار مدیران و مسئولینش، میگه:
«... ولی من که وجدانم راحته. همیشه سعی کردم درست کار کنم و یه لقمه نون حلال برای زن و بچم ببرم! خدا رو شکر که پیش خدا و وجدانم خیالم راحته!»
... در عجب می مونم از خلایقی که نون حرام رو فقط در دزدی آشکار از مال مردم و بیت المال می دونن!
لینک مطلب: | http://h3nn.ir/News/5610.html |