شبکه خبری هزاره سوم
printlogo


کد خبر: 73736تاریخ: 1400/9/13 22:09
روایتی تلخ از یک تراژدی سیاه
روایتی تلخ از یک تراژدی سیاه
ل.ا دختر نابینای قزوینی که با دلنوشته زیر از ظلم هایی که بر وی رفته شکوه ها دارد و از مسئولین ارشد کشور تقاضای استمداد و رسیدگی به درخواستش را دارد. پایگاه خبری هزاره سوم با انتشار این زجرنامه از مدیران ارشد ذیربط می خواهد ضمن پیگیری و روشن شدن حقیقت در رفع مشکل این دختر نابینای قزوینی بکوشند:

سلام من یه مددجوی نابیناهستم که چون قبلا دچار مشکلات خانوادگی شده بودم به ناچار مجبور شدم مدتی را در مرکزنگهداری بهزیستی زندگی کنم. بخاطر اینکه دانشجو بودم و امنیت از من سلب شده بود نیاز به محیطی آرام برای درس خواندن داشتم. بااینکه ازچهره من مشخص بود که کتک خوردم امابهزیستی بوئین زهرا حرف های مرا باور نمیکردند تا اینکه از بدن من عکس انداختند.به من میگفتند برگرد خانه ولی من بخاطر اینکه خیلی وحشت زده شده بودم از آنها درخواست مکانی دیگر برای زندگی کردم آنها من را فرستادند مرکز نگه داری، اما من نمیدانستم مرکز چجور جایی است . با اینکه من مشکلم فقط نابینایی بود  و از عهده انجام تمام کارهای شخصی خودم  بر می آیم بهزیستی تشخیص درست نداد که مرا به کدام مرکز بفرستند و من را بردند به مرکز حکیم واقع در تاکستان و آنجا همه مددجوها ایزی لایف می‌شدند و توانایی انجام هیچ کاری نداشتند ومنی که با نامه قاضی دادگاه رفته بودم مانع از رفتنم به دانشگاه میشدند آن سال هنوز کرونا نیامده بود، رئیس بهزیستی قزوین دستور داد که من را به خانه برگردانند فقط برای اینکه من برای بهزیستی خرج اضافه بودم . آن سال بدون اینکه مشکل من که نداشتن شغل بود حل شود گذشت و بهزیستی با رسیدگی نکردن به مشکلم باعث شد بدتر از قبل این موضوع برای من تکرار شود این بار من با خود رئیس بهزیستی قزوین تماس گرفتم و باز حرف های مرا باور نکردند منی که  توسط پرسنل خودش به پزشکی قانونی رفته بودم و مشخص شده بود که کتک خورده ام  به من اتهام اختلال حواس زدند. یک هفته از موضوع کتک خوردن من گذشته بود اما نه برای مددکار ونه رئیس بهزیستی قزوین موضوع من برایشان مهم نبودتااینکه من بین معلولین ویس پخش کردم نیم ساعت از پخش کردن ویس نگذشته بود که بهزیستی اورژانس را به خانه ما فرستاد نه برای حل مشکلم  بلکه ازین معترض بودند که من با ویسم ابروی بهزیستی قزوین را برده ام ازمن میخواستند به مرکز نگهداری برگردم ولی قبول نکردم چون در آنجا من را زندانی می‌کردند و به مشکلم رسیدگی نمی کردند.و من ازآنها تقاضای شغل کردم و آنها قول دادند در عرض دوهفته برایم شغل مهیا کننداما من به انها دوماه فرصت دادم و دو سال گذشته ولی به قولشان عمل نکردند.در اون سال وقتی رفتم از رئیس بهزیستی نامه پزشک قانونی بگیرم نامه ام را ندادند و گفتند کاری میکنم که حتی از دادسراهم  نتونی یه خط از نامتو بگیری وقتی به دادسرا رفتم تا از دادستانی مامور بگیرم، به من اجازه ورود ندادند خدمه دادسرا به جای بردن من پیش دادستان من را برده و در کوچه رها کردند پرسیدم چرااینکارو میکنید گفتند دستوراومده شمارو راه ندیم. من خودم دوباره با یک عابر داخل رفتم اینبار  اورژانس اجتماعی را خبرکردند اورژانس نیزباوعده های دروغ از قول رئیس بهزیستی قزوین متل( قول دادن نامه و شغل)  من را از دادسرا بیرون کشیدند و وقتی من با رئیس بهزیستی قزوین تماس گرفتم ایشان گفت: اورژانس غلط کرده از قول من وعده داده.
فردای آن روز من و مادرم وقتی به دادسرا رفتیم مارا با کتک بیرون انداختند وقتی علت را پرسیدیم گفتند شما دیروز اینجا سروصدا کردید ولی من این کاررو نکرده بودم آنها ازنابینایی من سواستفاده کرده بودند، وقتی من و مادرم برای شکایت به دادگستری رفتیم اورژانس ازطریق یک پلیس باز هم مارا فریب دادند و به ما گفتند برویم بهزیستی تا مشکلاتمان را رسیدگی کنیم
ولی بجای بهزیستی مارا به بیمارستان ۲۲بهمن که برای اختلال روان است بردند و خیلی راحت بااین کارشان به من توهین کردند انها از پزشک می خواستند بدون اینکه من را معاینه کند بستریم کند اما پزشک قبول نکرد من هم به این شرط پذیرفتم که معاینه شوم که رئیس بهزیستی قزوین به مشکل من رسیدگی کند و شغلی برای من مهیا کند،زمانی که من معاینه شدم و تایید شد که مشکلی ندارم رئیس بهزیستی زیرهمه قولهایش زد. روز بعد من خودم شخصا پیش دادستان رفتم و از او خواستم من رابا یک نامه بفرستد مرکز ۷۲تن اما ایشان اینکارو نکردند و من را مثل یک مجرم با اورژانس به مرکز فرستادند با اینکه من صرفا بخاطر درس خواندن رفته بودم وسایل درس خواندنم راکه به صورت( انلاین) برده بودم را از من گرفتند و من را زندانی کردند .با اینکه من بارها به دستور رئیس بهزیستی قزوین پیش روانکاو برده شده بودم و تایید شده بود مشکلی ندارم روانشناس در مرکز ۷۲تن از طرف خودش برایم به صورت پنهانی دارو تجویز کرده بود و در غذایم میریخت این را هم از پرسنل و هم از مادروزندادشم بعداز ترخیص شدنم شنیدم. بعداز چند مدت من با استاندار سابق تماس گرفتم و درخواست شغل کردم ایشان هم با بهزیستی تماس گرفت و موضوع را برای آنها مطرح کرد پرسنل بهزیستی از قول رئیس بهزیستی در جواب استاندار به دروغ گفتند: این خانوم مدتی را در مرکز ما به علت مشکل روانی بستری بود با این حرف من کلی ناراحت شدم و انگار دوباره گذشته برای من تکرار شد.، به استاندار گفتم شما از این ها توضیح نمیخواهید؟ ینی اجازه می‌دهید راحت بمن توهین کنندولی ایشان در جواب به جای خواستن توضیح گفتند  از روی دلسوزی‌ هم شده برایش شغل جور کنید . رئیس بهزیستی با توهینی که به من کرد باعث شد استاندار دیگر موضوع شغل من را پیگیری نکنند  و تلفن را قطع کنند.
من چند هفته بعد پیش رئیس بهزیستی قزوین رفتم تا بپرسم با چه مدرکی و چگونه توانستند این اتهام را به من بزنند و آیا از خدا نترسیدند؟ ایشان با اینکه من شاهد با خودم برده بودم زیر بار نمیرفت و من با زحمت توانستم به او بقبولانم چه توهینی به من کرده است و با یک لیوان سفالی کادو شده خواست من ازهمه اتهام ها بگذرم .اما من لیوان را قبول نمیکردم گفتم لیوان آبروی مرا برمیگردونه؟یاشغل میشود؟ ایشان به من گفتند چه خواسته ای داری؟گفتم شغل میخواهم ازایشان خواستم اجازه دهد تا من به عنوان تلفنچی اونجا مشغول شوم حتی با حقوق کم ، به من قول داد اگر نیرو خواستند اولویت بامن باشد ولی ایشان با اینکه به من قول داده بود دو روز دیگر خانم دیگری را به جای من سرکار نشاندند و توجیهشان این بود که او از من پیگیرتر بوده در صورتی که مدد جوهای دیگر هم هستند که از من و این خانم هم پیگیر تر هستند پس چرا زمانی که به من قول میدادند حرفی از این خانم زده نمیشد من در ۱۵ ابان رفتم تا از دادستان پرسیدم چرا با یک نامه ندادن و همدستی با رئیس بهزیستی قزوین باعث شدن این همه بلا برسر من بیاید ولی منشی اجازه ورود به من نداد من از دادسرا خواستم حالا که هیچ کاری برای من نمی کند و با من مثل یک مجرم رفتار میکند حداقل من را به کلانتری بفرستند اما منی که هیچ مزاحمتی برایشان نداشتم را با صندلی بیرون انداختند و با اورژانس اجتماعی تماس گرفتند و از طریق مامور دادسرا به همراه اورژانس من را فریب دادندو به جای کلانتری مرا به مرکز ۷۲تن بردند و از نابینایی من سواستفاده کردند و باز من را در آنجا زندانی کردند و به جای اینکه فردا مرا به دادسرا ببرند و به مشکلم رسیدگی کنند من را در مرکز نگه داشتند و وقتی روانشناس مرکز ۷۲تن من را دید گفت قرص هایت را خورده ای من گفتم مگر من را بارها پیش روانکاو نبردید پس این توهین ها چیست  که هربار تکرار میکنید، روانشناس گفت این را ما تشخیص میدهیم و یعنی اینکه بردن پیش روانکاو به صورت نمایشی و  ظاهری است و خودشان هر بلایی دلشان می‌خواهد سر مدد جو می آورند ،من به مددکارم گفتم مگر من پارسال صرفا برای درس خواندن نیامده بودم اما شما اجازه ندادید درحالی که آشپز شما این اجازه را داشت و ایشان به دروغ گفتند که آن اشپز به علت تحصیل از آنجا اخراج شده ولی ساعتی بعد همان آشپز برای من ناهار آورد و تا با من صحبت کردند با شنیدن صدای ایشان گفتم که هرگز شما را نمیبخشم!  پارسال پرسنل مرکز هر بلایی که تونستید سر من آوردید در جواب گفت من که عددی نیستم که بتونم برای تو کاری بکنم و من در جواب گفتم بله شما به وقتش عدد بودی پارسال چیزی که حق من بود را به شما دادند اما الان که باید از من دفاع کنی میگید که من عددی نیستم و ایشان در پاسخ به حرف من جوابی نداشت. ناهار را که نصفه نیمه خورده بودم به علت ترخیص پیش خانواده ام رفتم رئیس مرکز قبل ترخیص با خانواده ام جلسه ی مشاوره گذاشته بود که من اجازه حضور در آن جلسه را نداشتم چون میترسیدند من از حقه هایشان پیش خانواده ام بازگو کنم وقتی با پدرم از مرکز میرفتم با تهدید  به من گفتنداین خانم اجازه بیرون رفتن به تنهایی را ندارد  با اینکار میخواستند مانع رفتن من به دادسرا و تنظیم شکایت شوند. این را رئیس کل بهزیستی قزوین گفته بود اما به اسم دادستان تمام کرد .
من به همه سازمان‌های مربوطه در قزوین مراجعه کردم ولی پاسخگو نمیباشند و از به نتیجه رسیدن خواسته ام در استان قزوین نا امید شده ام،از مسئولین بلند مرتبه کشور خواهش میکنم هرچه سریعتر موضوع من رسیدگی کنن.
 


 


لینک مطلب: http://h3nn.ir/News/73736.html

Page Generated in 0/0147 sec