شناسه خبر: 4425 | منتشر شده در مورخ: 1393/1/9 | ساعت: 18:44 | گروه: صفحه نخست |
سفرنامه
در جستجوی یاران (قسمت بیستم) |
توقف اجباری در شهر گمنام آشخانه:
روز دوشنبه 18 اردیبهشت 1391ساعت 1 بعد از ظهر وارد شهر کوچک آشخانه شدیم ابتدا داخل شهر گشتی زدیم، گرچه شهر کوچک آشخانه زمان زیادی را برای گشت و گذار نیاز نداشت اما با پرس و جو گلزار شهدای شهر را بازدید نمودیم و به رسم یاد بود شاخه گلی بر گلزار شهیدی اهدا نمودیم نیازهای اولیه را که شامل مقداری نوشیدنی و خوراکی برای تهیه نهار را شامل می شد به همراه مقداری میوه فصل تهیه نمودیم.
آشخانه از شهرهای کوچک و مهم استان خراسان شمالی می باشد که طی 10 سال گذشته پبشرفتهای عمرانی زیادی نموده است چهره شهرتغییرات زیادی پیدا کرده است شهری با مردمانی میهمان نواز و مهربان،
اکثر اهالی شهر به زبان کرمانجی و ترکی تکلم می کنند ، تعدادی نیز فارس زبان هستند با وجود اینکه درگذشته ای نه چندان دور این شهر در حد یک دهستان بیشتر نبود اما همان زمان نیز اهمیت ویژه ای را درمنطقه داشته است.تا شهر بعدی فاصله زیاد بود و امکان اطراق بین راه نیز وجود نداشت تصمیم گرفتیم تا شب را در شهر آشخانه بیتوته کنیم.
به دلیل فاصله نسبتاً زیاد آشخانه با شهرهای همجوار و قرار گرفتن شهر درمسیر پادگان مهم مرزی شهرآباد، مرکز مهمی برای تامین نیازهای ساکنان پراکنده منطقه بوده است قبل از فروپاشی حکومت شوروی رادارخانه شهرآباد بر بلندترین نقطه مرزی تاسیس شد تا تحرکات ارتش سرخ تحت نظر گرفته شود این پادگان مهم در دوران پهلوی دوم تاسیس شده است.
عشایر کوچرو بسیاری در این منطقه سکونت دارند پادگان نیروی هوایی شهرآباد در فاصله 90 کیلومتری شمال شرق آشخانه قرار دارد که با جاده آسفالته باریکی به آشخانه متصل است به دلیل وجود این پادگان، منطقه سرسبز بهکده نیز درکنار آن احداث گردید. بهکده با باغات اصلاح شده و مدرن، مرغوب ترین میوه های کشور را تولید می کند. منطقهای حفاظت شده که به دلیل همجوار بودن با جنگل گلستان حیوانات بسیاری را در خود جای داده است وجود گله های آهو زیبایی منطقه را دوچندان می کند.
نامگذاری درهای در نزدیکی شهرآباد به نام پلنگ دره توسط اهالی منطقه احتمالاً به دلیل رویت پلنگ درگذشته بوده است
یکی ازبزرگترین ومجهزترین مراکز نگهداری جذامیان کشوردر همین منطقه تاسیس شده است جذامیانی که جذام خشک (غیر مسری) دارند در دهکده زیبای بهکده به امور کشاورزی و باغداری مشغولند وعدهای نیز در مرکزی که به همین مناسبت تاسیس شده است تحت درمان می باشند.
پارک زیبای آشخانه
باغات منظم و پرمحصول بهکده تا قبل از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران در تصرف خاندان منحوث پهلوی بوده است که به باغ فرح شهرت داشته است اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خود اهالی سختکوش منطقه کار داشت و برداشت را بر عهده گرفته اند و ازعواید آن بهره مند شده اند سالهای قبل از انقلاب اسلامی چندین سفر به این منطقه محروم داشتهام با وجود جاده نه چندان مناسبی که آن هم به یمن تاسیس پادگان شهرآباد به بهره برداری رسید راه دیگری برای تردد وجود نداشت.
اهالی وعشایرمنطقه ناچار بودند برای تامین نیازهای خود و دسترسی به امکانات بیمارستانی مسیر طولانی را به مقصد شهر بجنورد طی نمایند البته رجال نیروهوایی در دوران پهلوی از این محرومیت برخوردار نبودند زیرا فردوگاه کوچک شهرآباد هفته ای 1 الی 2 پرواز با هوپیمای ترابری نظامی سی 130 برای مشهد مقدس دایر نموده بود که بیشتر افسران از آن بهره مند بودند.
در طول زمان گردش در شهر، صفا و صمیت اهالی که درچند برخورد برای خرید با آن روبرو شدم بسیار دلچسب بود
تزیین وانتی برای مراسم عروسی به شیوه ای ساده اما بسیار زیبا برایم از نکاتی بود که نظرم را جلب نمود لحظاتی مبهوت سلیقه داماد شدم و به رسم یادگار با کسب اجازه عکسی گرفتم.
این هم عکسی جذاب و جالب از ذوق و سلیقه آقا داماد آشخانه ای
برای استراحت شبانه به پارک زیبایی که در خروجی شهر قرار داشت مراجعه کردیم در نقطه خلوتی از پارک اطراق نمودیم و وسایل را از دوچرخه ها پیاده کردیم.
لباسهای درون کیف ها در اثر بارندگی ها کمی نم برداشته بود آنها را برای هواخوری بر روی دوچرخه ها پهن کردم نماز ظهر را اقامه نمودم برای تهیه نهار وچای اعلام آمادگی نمودم آقا مهدی نیز برای خرید نان و لبنیات به داخل شهر مراجعت نمود.
حضور ما درداخل پارک جلب توجه می نمود، رهگذران با تعجب از کنار ما میگذشتند. تهیه نهار با چراغ الکلی کوچک ساعتی طول کشید بعضی از جوانان از سر کنجکاوی سئوالاتی را مطرح کردند من نیز فرصت را مغتنم شمرده اطلاعات جالبی در مورد شهر کسب کردم، مسافرینی که در آن اطراف چادرهایشان را برپا نموده بودند گاهی با اهداء میوه و چای ما را مورد محبت و لطف خود قرار دادند.
ساعتی بعد مهدی نیز لبخند زنان شادمان ازخرید برگشت، وی ازبرخورد خوب مردم و فروشندها سخن گفت برایم جالب بود که فروشنده دست و دلباز کرمانج زبان آشخانهای از دریافت مبالغ خرید شده توسط مهدی به حساب میهمان نوازی امتناع نموده بود.
بعد از صرف نهار لحظاتی به استراحت پرداختیم پیرمردی خوش مشرب برای خوش آمدگویی به جمع دو نفره ما پیوست دقایقی را با وی گپ زدم وقتی متوجه شدم وی به زبان ترکی و کرمانجی تکلم می کند من نیز برای ارتباط بهتر با وی به زبان کرمانجی با او تکلم نمودم وی فردی جهان دیده با اطلاعات زیاد بود که در همان مدت کوتاه همنشینی اطلاعات ذی قیمتی را در اختیارم گذاشت.
ضمن صحبت متوجه شدم که تا منزلگاه بعدی حداقل 55 کیلومتر راه کوهستانی در پیش داریم با زمان اندکی که تا غروب باقی بود احساس کردم ترک آشخانه ممکن نیست تصمیم گرفتیم تا شب را در همین مکان به صبح رسانیم.
یکی از اهالی دوست داشتنی شهر آشخانه که به رسم میهمان نوازی ما را به آب دوغ و خیار دعوت کرده بود.
آقا مهدی مجدداً برای تهیه وسایل شام به شهر رفت من مقداری دوخت ودوز ضروری داشتم که مشغول خیاطی شدم ساعتی بعد پیرمرد مهربان با مقداری دوغ وخیار به استقبال من آمد حضور وی برایم مغتنم بود از مصاحبت وی لذت بردم من نیز با تهیه چای از وی استقبال کردم این بار به زبان ترکی تکلم را آغاز کردم.
پذیرایی با چای و شیرینی بین ما الفتی ایجاد نمود او از خاطرات شیرین روستا نشینی خود سخن گفت و پشیمانی خود را از اینکه باغ و دام های خود را برای خرید مسکن و چند مغازه در شهر فروخته است آشکارا بیان کرد معتقد بود گرچه از درآمد اجاره مسکن و مغازه ها امورات زندگی را براحتی می گذراند اما از شهرنشینی چندان راضی به نظر نمی رسید.
معمولاً مردان زحمت کشی چون وی بیشتر راغب بودند تا از حاصل دست رنج خود امرار معاش کنند به قول او برکت زندگی روستایی بسیار بیشتر از زندگی شهری بود.
صفا و صمیمیت و صداقت روستانشینی در رفتارش موج می زد وی اصرار داشت تا شبی میهمانش گردیم اما ضمن عذرخواهی از وی خواستم تا برای شرایط سخت سفر آمادتر باشیم
او آمده بود تا مهربانی هایش را با ما قسمت کند، غروب خداحافظی کرد و رفت تصور نمی کردم دوباره وی را ببینم
بعد از نمازمغرب رعد و برق هوا که بازگشت خبر از باران نابهنگام را می داد پیرمرد نیز برگشت او تدارک شام را دیده بود و اصرار داشت تا شبی میهمانش باشیم با مهربانی او را از اهداف سفرمطلع نمودم، مجدداً از وی خواهش نمودم تا اجازه کسب مهارت چادرخوابی را به ما بدهد زیرا باید خود را برای شرایط سخت تر آماده می کردیم.
نم نم باران شروع به باریدن کرد وسایل را بسته بندی کردم مهدی لحظاتی بعد بازگشت، با همیاری همسفرم آلاچیقی را برای اطراق شبانه در نظرگرفتیم و به همت وی چادر را بر پا نمودیم چون هوا کمی سرد شده بود سوپی داغ را برای شام تدارک دیدم، گرچه در برپایی چادرمهارتی نداشتم اما مهارت تهیه غذا که به برکت سالها زندگی دانشجویی کسب کرده بودم امری ساده و دلنشین بود این موضوع مهدی را خیلی به وجد می آورد. بعد از آماده شدن شام لحظاتی را برای اقامه نماز به مسجد پارک رفتم مهدی سفره را چیده بود شامی ساده را درمحیطی صمیمی صرف نمودیم
گزارش روزانه سفر را تلفنی به سید محسن حیدری و حجه الاسلام مازندرانی دادم تا برای اطلاع مشتاقانی که پی گیر رکاب زنی ما بودند در سایت تکریت 11 درج گردد تلفنی نیز به خانوادهام داشتم
دخترم فاطمه بیشترین علاقه را برای پی گیری سفرم داشت، البته امیرحسین پسرم نیز گاهی تماسی می گرفت.
بعد از شام باران شدت گرفت و باد تندی شروع به وزیدن کرد که باعث نفوذ اندکی باران به داخل چادر گردید چای داغ و خرمای تازه انرژی لازم را برای مقاومت در برابر هوای نسبتاً سرد که رطوبت نیز چاشنی آن بود در ما ایجاد کرده بود تا پاسی از شب نتوانستم بخوابم
هنوزاحساس تب خفیف داشتم، مسکنی را برای پیشگیری خوردم. ساعت ده و نیم شب هم رزم دوران دفاع مقدس جناب آقای دکتر جنتی تماس گرفتند. اصرار داشتند تا ما برای خواب شبانه به مکانی که وی تصمیم داشت برای اقامت ما تدارک ببیند برویم اما چون خود وی در آشخانه حضور نداشت با عذرخواهی و تشکر از وی درهمان مکان ماندیم
دکتر جنتی از رزمندگان معتقدی میباشد که مدت ها ساکن شهرآشخانه بود، گرچه در حال حاضر در شهر بجنورد اقامت دارد اما هنوز به کمک همسرش داروخانه شهر را اداره می کند وی تا چندی قبل عضو موثر شورای شهر بود.
با شدت گرفتن باران و باد هوا نیز سردتر شد چند باربه کیسه خواب پناه بردم تا استراحت کنم اما به دلیل رطوبت کیسهخواب نتوانستم راحت بخوابم یک ساعتی به بهانه شارژ گوشی همراه به مسجد پارک پناه بردم سپس بازگشتم از اینکه مهدی براحتی خوابیده بود تعجب کردم.
آشپزی در فضای آزاد بسیار لذت بخش بود
من لباس گرم کن ورزشی را پوشیدم و دوباره به کیسه خوابم رجوع کردم خستگی چنان بر من چیره گردید که کم کم پلکهایم سنگین شد و به خواب رفتم در مجموع شب سختی را به سحر رساندم نگران بودم که وسایلم نم بردارند درآن صورت علاوه برسنگینی بار باید زمانی را نیز برای خشک کردن وسایل هدرمی دادم.
تا صبح چندین بار بیدارشدم، به نظرم شبی طولانی بود که به دلیل سرما،رطوبت و تب اندکی که داشتم خواب خوش را از چشمانم ربوده بود یقین داشتم با بارش مداومی که تا صبح ادامه داشت رکاب زنی مشکل خواهد شد و روز آینده روز سختی خواهد بود دوست داشتم هرچه زودترصبح شود اما انگار شب طولانی قرارنبود جای خود را به سحر دهد.تجربه شبهای بارانی گرچه برایم بسیار لذت بخش بود اما سرمای شب های بارانی مشکلاتی را به همراه داشت که در ادامه مسیر تاثیر گذار بود
برگرفته از سفرنامه در جستجوی یاران به قلم علی قربان پور یامی