شناسه خبر: 4511 | منتشر شده در مورخ: 1393/1/10 | ساعت: 23:26 | گروه: صفحه نخست |
سفرنامه
در جستجوی یاران (قسمت بیست و یکم) |
ملاقات اولین توریست انگلیسی دوچرخه سوار بین المللی
روز سه شنبه 19اردیبهشت 1391صبح زودتر از خواب بیدار شدم کیسه خوابم نمناک بود احساس کردم تمام استخوان هایم درد می کند باران یک ریز در حال باریدن بود نماز صبح را در مسجد پارک اقامه نمودم و بیش از یک ساعت باطری گوشی همراهم را شارژ کردم سپس به کمک همسفرم که او نیز از بدخوابی شب گذشته بی حوصله شده بود چادر را برچیدیم، وسایل را باردوچرخه ها کردیم، امیدوار بودم تا اندکی از شدت رگبار باران کاسته شود.
زیر سقف آلاچیق تنها جان پناهی بود که ما را از گزند باران تند بهاری در امان نگه میداشت تا ساعت8 صبح انتظار کشیدیم، بارش باران کمی کند شده بود ولی همچنان می بارید، یک ساعت بعد باران کم کم دست از لجاجت برداشت و دربرابر اراده ما سر تعظیم فرود آورد.
ساعت 9 صبح آشخانه شهر یکدلی وصداقت را به مقصد چمن بید ترک کردیم، با سرعت مسیر 6 کیلومتری شهر تا روستای شیرین آباد را رکاب زدیم، فرصتی برای توقف نبود رکاب زنان به مسیرمان ادامه دادیم 1 کیلومتر بعد زیارت گاهی درفاصله 500 متری سمت چپ جاده به چشم می خورد، گنبد امام زادهابراهیم ازاعقاب امام موسی جعفر(ع) در میان انبوه درختان نمایان بود، 5 شهید دفاع مقدس در این امام زاده جلیل القدر آرمیده بودند.
مقابل امام زاده در سمت راست جاده با فاصله اندکی روستای معروف قلعه حسن خان قرار داشت، قلعه حسن خان به دلیل وجود افرادی سودجو که رمالی و جن گیری را رواج داده بودند عده ای ساده لو را به سمت خود کشانده بود.
در سالهای اخیر خوشبختانه با برخورد قاطع مسئولین قضایی دست آنها از بازی با احساسات بعضی عوام کوتاه گردیده است،
در این نقطه از منطقه روستاها نزدیک به هم بودند زیرا با 1 کیلومتر رکاب زنی به روستای بسیار زیبای شیخانلو در حاشیه جاده رسیدیم، نامگذاری اغلب آبادیها برگرفته از نام ایلات منطقه بود، اکثر آبادیها نیز ازسکنه میهمان نواز کرمانج تشکیل شده بودند.
به فاصله اندکی به روستای اسلام آباد رسیدیم، چهره نورانی 11 شهید دفاع مقدس زینت بخش تابلوی ورودی روستا بود، چند صدمتری از روستا قاصله گرفته بودیم که با دوچرخه سوار توریستی که از مقابل در حرکت بود مواجه شدیم، مسیرمان را برای کسب اطلاعات از توریست خوش ذوق به سمت چپ جاده کج نمودیم، با زبان انگلیسی با وی احوال پرسی نمودم شگفت انگیز بود که وی به زبان مادری و فارسی سخن آغاز کرد! هردو گروه از دیدن هم ابراز خوشحالی نمودیم.
آقای اصغرپیرنیا دوچرخه سوار ایرانی الاصل که بیش از 38 سال ساکن انگلستان بود درسن 54 سالگی مبادرت به سفری طولانی کرده بود،وی بیش از11000کیلومتر رکاب زده بود، حال که به موطن اصلی خود ایران اسلامی رسیده بود بی نهایت شادمان بود.وی اهل آمل بود و پس ازسال ها دوری از وطن در خانه خود احساس آرامش میکرد.
بیش از نیم ساعت با او به گفتگو پرداختیم، اطلاعاتی از نوع دوچرخه و مسیر سفرش کسب کردیم به اتفاق نوشیدنی خنکی را به رسم میهمان نوازی در کنارهم نوشیدیم با تبادل ایمیل ها عکسی ازطرفین به یادگار در دوربین ها ثبت شد، با راهنمایی ما مکانهای مناسب اقامتی طول سفرش تا مشهد را یاداشت برداری نمود.
آقای پیرنیا به دلیل عدم آشنایی به مسیر شب را زیر پل کوچکی بیتوته نموده بود تا از بارش باران در امان باشد ولی متاسفانه به دلیل جاری شدن ناگهانی آب تمام وسایلش کاملاً خیس شده بود.
شادی و شعف توریست ایرانی الاصل انگلیسی اصغر پیرزاده و مهدی خانزاده، 19/2/1391
به وی توصیه نمودیم تا ساعتی دیگر در آشخانه در پارک پیشنهادی توقف نماید و تا ظهر لوازمش را خشک نماید به وی یاد آور شدیم در صورتی که او ظهر به مسیرش ادامه بدهد قبل از غروب آفتاب در شهر زیبای بجنورد به امکانات اقامتی بهتر دسترسی خواهد داشت.
آقا مهدی با ملاقات اولین توریست چنان به هیجان آمده بود که تمام سختی راه را فراموش نمود، با جدا شدن از اصغرآقا مهدی نیز همچون بلبلی به زمزمه اشعار حافظ پرداخت.
با طی نمودن یک کیلومتر به روستای میهمانک که آرامگاه هشت شهید دفاع مقدس بود رسیدیم صبحانه را در کنار سایه بانی صرف نمودیم ساعت یازده و نیم میهمانک را با مردم مهربانش ترک کردیم، هرچه جلوتر می رفتیم فاصله روستاها نیز بیشتر می شد 4 کیلومتر رکاب زدیم تا به روستای سرسبز کشانک رسیدیم این روستا در سمت چپ جاده قرار داشت.
تعدادی از کشاورزان زحمتکش در مزارع کار می کردند مشتاقانه به استقبال ما آمدند دقایقی را با هم وطنان خونگرمی که با هدیه نان و خیار محبت قلبی خود را به ما ابراز داشته بودند به گفتگو پرداختیم، صداقت و صفای زندگی ساده نشینان وطنم مرا مجذوب مهربانی و میهمان نوازی خود کرد، عکسی را به یادگار در کنار عزیزانی که هم نشینی با آنها را عبادت می دانستم گرفتیم، سپس با روحیه ای سرشار از شادی و شعف از آنها خداحافظی نمودیم، مسافتی از آنها دور شده بودیم ولی آنها همچنان دست تکان می دادند
کشاورزان مهربان روستای کشانک در استقبال از گروه دوچرخه سوار
هوای لطیف نیم روزی کسالت صبحگاهی را زدوده بود و برخورد غیر فابل وصف و دوست داشتنی روستائیان مهربان انگیزه ما را برای رکاب زنی دوچندان نموده بود. روستای کوچک حیدرآباد و سپس روستای آزادگان را که در فاصله کمی ازجاده قرار داشتند، پشت سر نهادیم.
کمتراز 1ساعت رکاب زدیم، متاسفانه چرخ جلوی دوچرخه همسفرم پنچر گردید اولین پنچری را نیز تجربه نمودیم خوشبختانه در فاصله ای نزدیک تک درخت تنومندی در کنار گندمزار سرسبز که نهری از کنار آن روان بود دیده می شد، پیاده خود را به سایه درخت رساندیم با نزدیک شدن اذان ظهر تصمیم گرفتیم نماز ونهار را درسایه درخت بسر ببریم.
پتویی پهن نمودیم تا در سایه خنک درخت کهن سالی که در طول سالیانی که قامت بر افراشته بود میزبان هزاران رهگذر خستهای چون ما شده بود استراحت نماییم به دلیل کمی وقت نهارساده ای را که شامل نان وعسل بود درمحیطی آرام و دنج صرف کردیم. لباس هایی را که احتمال می دادیم مرطوب باشند را درآفتاب پهن نمودیم و مدت نیم ساعت خوابی سبک را تجربه کردیم.
نسیم خنکی که به برکت جریان آب و سایه درخت ما را نوازش می داد برایم بسیار دلچسب بود برخلاف حرکت صبح که هر دو کسل و بی حوصله بودیم مهدی با خواندن اشعار محلی شور و حالی ایجاد کرده بود بعد از کمی استراحت آماده پنچرگیری شدیم. من تا آن موقع پنچرگیری را تجربه نکرده بودم و فقط به ظرافت و دقت دستان مهدی در کارش نظاره می کردم .
اولین پنچرگیری در طول مسیر توسط مهدی خانزاده، 19 اردیبهشت 1391
کمتر از یک ربع کار تعمیر دوچرخه به اتمام رسید بساط چای را آماده کردم تا برای رفع خستگی ازهوای لطیف و طبیعت زیبا نهایت استفاده را کرده باشیم
دقایقی بعد گشت پلیس راهور در مقابل محل استراحت ما در کنار جاده توقف نمود ستوان دوم ناصر قربانی به جمع ما پیوست، وی وظیفه داشت آمار توریست های خارجی را که در مسیر تردد می کردند داشته باشد هنگامی که متوجه شد ما ایرانی هستیم ضمن توصیه های ایمنی با پوزش از ما و ادای احترام نظامی که متانت پلیس وظیفه شناس ایرانی می باشد خداحافظی نمود.
وی چون در حال ماموریت بود دعوت ما برای نوشیدن چای را نپذیرفت نماز ظهر را در همان مکان مصفا اقامه کردیم، مهدی دقایقی از آب تنی در نهر لذت برد سپس وسایل را مجدداً بسته بندی نمودیم و آماده حرکت شدیم.
برگرفته از سفرنامه در جستجوی یاران به قلم علی قربان پور یامی