شناسه خبر: 5856 | منتشر شده در مورخ: 1393/2/13 | ساعت: 09:17 | گروه: فرهنگ و هنر |
![]() |
تضمین غزل شماره 610 شمس |
نان پاره زمن بستان جان پاره نخواهد شد
هر کس که مرا خواند دواره نخواهد شد در بند غُل و بَستِ مکاره نخواهد شد
تا ما ندهیم عزم از گهواره نخواهد شد نان پاره زمن بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم مونس گریان نشود هرگز در آتش اگر افتد بریان نشود هرگز
آن را که من آغازم پایان نشود هرگز آن را که منم خِرقه عریان نشود هرگز
وآن را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
او را که کُشد عِشقَم مقتول کجا گردد آن را که دهم شوکت مفتول کجا گردد
بی ید شود و بی پا معلول کجا گردد آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خواره نخواهد شد
آن کو زند این خانه بی نان نشود هرگز بر خوان درم داران دربان نشود هرگز
با زر بِخَرندش گر ایمان نشود هرگز آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وآن مُصحِف خاموشان سی پاره نخواهد شد
دیدم چو برقص آید سبزه و چمن لیکن در باغ برقص آمد سرو و یاسمن لیکن
فریاد کشم هر دم در دشت و دمن لیکن از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مَخمورش خَماره نخواهد شد
نازم به نگاه تو کز هیچ نمیگیرد دستِ مانده جز دستِ رحمتت که میگیرد
گرسایه دست تو برهر در و سر گیرد بیمار شود عاشق اما بِنَمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد اِستاره نخواهد شد
ای یک دلهی بی دل، صد کاره مشو آخر هر دم پی دلداری آواره مشو آخر
جز بر در جان جایی همواره مشو آخر خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
از شعر چنان شمسَت در جوش سرم کردی من بی بَر و سَر بودم خوش باربَرم کردی
دیوانه شدم نَک تو دیوانه ترم کردی عاشق چو مرا دیدی آتش به سرم کردی
بی عشق پناهی کس این کاره نخواهد شد
علی پناهی نیکو 30/7/1391